کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عواصف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عواصف
لغتنامه دهخدا
عواصف . [ ع َ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاصف .(اقرب الموارد) (دهار) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). رجوع به عاصف شود. بادهای سخت و تند. (غیاث اللغات ) : او چون کوه بر زحمت عواصف و صدمه ٔ زلازل مصابرت میکرد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 214). از صواعق رعدو برق و عواص...
-
جستوجو در متن
-
عاصف
لغتنامه دهخدا
عاصف . [ ص ِ ] (ع ص ) مایل و خمیده هر چه باشد. سهم عاصف ؛ تیر کج و مائل از نشانه . || سخت : ریح عاصف ؛ باد سخت . یوم عاصف ؛ روز باد تند.ج ، عواصف . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء).
-
عاصفة
لغتنامه دهخدا
عاصفة. [ ص ِ ف َ ] (ع ص ) مؤنث عاصف : ریح عاصفة؛ باد سخت . لیل عاصفة؛ شب با باد سخت تند. ج ، عاصفات و عواصف . (ناظم الاطباء) (المنجد) (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). رجوع به عاصف شود.
-
صواعق
لغتنامه دهخدا
صواعق . [ ص َ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ صاعقه : یجعلون اصابعهم فی آذانهم من الصواعق حذر الموت . (قرآن 19/2). و حوادث و آفات عارضی چون مار و کژدم ... و صواعق در کمین . (کلیله و دمنه ).ابر صواعق سنان بحرجواهربیان روح ملایک سپاه مهر کواکب حَشَم . خاقانی .از ...
-
مزرعه
لغتنامه دهخدا
مزرعه . [ م َ رَ ع َ ] (ع اِ) مزرعة.کشت زار. (ناظم الاطباء). محل کشت و زرع : خاک نظامی که به تأیید اوست مزرعه ٔ دانه ٔ توحید اوست . نظامی .این جهان مزرعه ٔ آخرت است هرچه خواهد دلت ای دوست بکار. ابن یمین (از امثال و حکم ص 247).از هبوب عواصف مهابت غاز...
-
مفکره
لغتنامه دهخدا
مفکره . [ م ُ ف َک ْ ک ِ رَ ] (ع ص ، اِ) مفکرة. تأنیث مفکر. رجوع به مفکر شود. || قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل ترکیب و تحلیل فرآورده های خیال و وهم است و به عبارت دیگر ترکیب و تحلیل و امور مخزونه ٔ در خیال و وهم باشد. (از فرهنگ علوم نقلی ت...
-
منطفی
لغتنامه دهخدا
منطفی . [ م ُ طَ ] (ع ص ) چراغ فرونشیننده ، یا آتش و گرمی فرونشیننده . (غیاث ) (آنندراج ). خاموش شده و فرومرده و فرونشانده . (ناظم الاطباء). خاموش . مرده . فرومرده . کشته (آتش ). سردشده . فرونشانده (آتش ، چراغ ، شمع و امثال آن ). (یادداشت مرحوم دهخدا...