کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عوا پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عوا
لغتنامه دهخدا
عوا. [ ع َ ] (اِخ ) عواء.منزلی است مر ماه را، و آن پنج یا چهار ستاره است به شکل الف ، از برج سنبله . (منتهی الارب ) : الا که تا براین فلک بود روان شجاع او و حَیّةالحوای او. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی چ 1 ص 85).گلبن چو برج جوزا گشته ست و گل بر اوبشکفت...
-
عوا
لغتنامه دهخدا
عوا. [ ع َوْ وا ] (اِخ ) عواء. نام منزلی است از منازل قمر. رجوع به عَوّاء شود : بی صرفه در تنور کن آن زرّ صرف راکو شعله ها به صرفه و عوا برافکند. خاقانی .خصم سگ دل ز حسد نالد چون جبهت ماه نور بی صرفه دهد وعوع عوا شنوند. خاقانی .شیر هشیار از سگ وحشت ف...
-
عوا
لغتنامه دهخدا
عوا. [ ع ُ ] (از ع ، اِ) عُواء. بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. (آنندراج ) (غیاث اللغات ). عوّا نوای عُوا برگرفت .(ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 159). و رجوع به عُواء شود.
-
واژههای همآوا
-
آوا
لغتنامه دهخدا
آوا. (اِ) مخفف آواز . آواز. بانگ . ندا. آوازه . صوت . (صراح ). آوای . ازمل : ای بلبل خوش آوا آوا ده ای ساقی آن قدح رابا ما ده . رودکی .هزارآوا به بستان در کند اکنون هزارآوا. رودکی .دمنه را گفتا که تا این بانگ چیست با نهیب و سهم این آوای کیست دمنه گفت...
-
اوا
لغتنامه دهخدا
اوا. [ اَ ] (اِ) آواز. (برهان ) (آنندراج ) (هفت قلزم ). آواز و صدا. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : ای شمس تبریزی بگو سر نهان شاه جوبی رنگ و بوی و گفتگو از شمس بشنو این اوا. مولوی .|| آواز بازگشت . (ناظم الاطباء). || بمعنی ابا هم هست که شوربا و آش باشد....
-
جستوجو در متن
-
طاردة البرد
لغتنامه دهخدا
طاردة البرد. [ رِ دَ تُل ْ ب َ ] (اِخ ) (فلک ) عُرقوب الاسد. عوّا. عوا. صیّاح . بقّار.
-
متراک
لغتنامه دهخدا
متراک . [ م َ ] (اِخ ) منزلی است از منازل قمر که به تازی عوا گویند. (آنندراج ) (از برهان ) (از ناظم الاطباء). و رجوع به عَوّا شود.
-
رامح
لغتنامه دهخدا
رامح . [ م ِ ] (اِخ ) رامح فلکی . سماک رامح . ستاره ای است سرخ و تابان بیرون از صورت عواواقع در میان دو ران صورت عوا. رجوع به سماک شود.
-
عرقوب الاسد
لغتنامه دهخدا
عرقوب الاسد. [ ع ُ بُل ْ اَ س َ ] (اِخ ) بقار. برد. صیاح . عوا. عواء. (یادداشت مرحوم دهخدا). صورتی است از فلک . رجوع به عواء و بقار شود.
-
بقار
لغتنامه دهخدا
بقار. [ ب َق ْ قا ] (ع اِ) یکی از صور شمالی فلک که آنرا عوا و طاردالدب و حارس الشمال و حارس السماء و صیاح نیز خوانند و آن بشکل صیادی توهم شده که بر دست چپ چوبی و بر دست دیگر بند دو سگ شکاری دارد و با سگان دب اکبر را میراند و پنجاه و چهار ستاره بر آن ...
-
عرش السماک
لغتنامه دهخدا
عرش السماک . [ ع َ شُس ْ س ِ ] (اِخ ) چهار ستاره است خرد و پایین تر از عوا، که آنرا عجزالاسد نیز گویند. رجوع به عرش شود. || نام صورتی از صور فلکیه از ناحیه ٔ جنوبی است و آنرا بر مثال عرشی توهم کرده اند. کوکب آن هفت است و نام دیگر آن غراب باشد. (از جه...
-
جای جای
لغتنامه دهخدا
جای جای . (ق مرکب ) جای جائی . گله ، گله . || بجای . در مقام . در عوض : جای جائی بچه ٔ تابان چون زهره و ماه بچه ٔ سرخ چو خون و بچه ٔ زرد چو کاه . منوچهری . || پی درپی . متوالیاً. بدفعات : باز گفت این سخن خطا گفتم جای جای آفرین چرا گفتم . نظامی .در بخ...
-
عواء
لغتنامه دهخدا
عواء. [ ع ُ ] (ع اِ) عوا. بانگ گرگ و سگ و جز آن . (از منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بانگ گرگ و سگ و شغال و روباه و آهو. (آنندراج ) (غیاث اللغات ) : طالع او به طوع دبران ادبار و غوای عوای خذلان منحوس شد. (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ص 247).- پرعوا ؛ با بانگ ب...