کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عهدشکن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عهدشکن
لغتنامه دهخدا
عهدشکن . [ع َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) پیمان شکن . (ناظم الاطباء). ناقض عهد. نقض کننده ٔ عهد. ناکث . زنهارخوار : خدای داند بهتر که چیست در دل من ز بس جفای تو ای بیوفای عهدشکن . فرخی .چون عهده ٔ عهد بازجویندجز عهدشکن تو را چه گویند. نظامی .این عهدشکن که ر...
-
جستوجو در متن
-
بدزینهار
لغتنامه دهخدا
بدزینهار. [ب َ ] (ص مرکب ) بدعهد. بدپیمان . عهدشکن : کنون دانم که خود یادم نیاری که هم بدمهر و هم بدزینهاری .(ویس و رامین ).
-
رشک داشتن
لغتنامه دهخدا
رشک داشتن . [ رَت َ ] (مص مرکب ) حسد ورزیدن . رشک آوردن : گر سر عاشقی ای عهدشکن خواهی داشت دل به هر کس که دهی رشک بمن خواهی داشت .(از آنندراج ).
-
میثاق شکن
لغتنامه دهخدا
میثاق شکن . [ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) عهدشکن . پیمان شکن . ناقض عهد. که نقض عهد و پیمان کند. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به میثاق شود.
-
عهدگسل
لغتنامه دهخدا
عهدگسل . [ ع َ گ ُ س ِ / س َ ] (نف مرکب ) عهدگسلنده . پیمان شکننده . ناقض عهد. عهدشکن . پیمان شکن : چه غم که عهدگسل داردت کشاکش نازکه هر گسیختنی صدهزار پیوند است .ظهوری (از آنندراج ).
-
ناکث
لغتنامه دهخدا
ناکث . [ ک ِ ] (ع ص ) شکننده ٔ عهد و پیمان . (ناظم الاطباء). شکننده ٔ عهد. (از اقرب الموارد). نکاث . (معجم متن اللغة). پیمان شکن . عهدشکن . || برهم زننده . گسلنده . (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغة).
-
نذرشکن
لغتنامه دهخدا
نذرشکن . [ن َ ش ِ ک َ ] (نف مرکب ) نذرشکننده . عهدشکن . پیمان شکن .که به نذر و عهد و پیمان خود وفا نکند و آن را بشکند. رجوع به نذر به معنی عهد و پیمان شود : با چنین غافلان نذرشکن جز چو پیغمبران نذیر مباش .سنائی .
-
زینهارخوار
لغتنامه دهخدا
زینهارخوار. [ خوا / خا ] (نف مرکب ) عهدگسل و پیمان شکن . (آنندراج ). شکننده ٔ پیمان و عهدشکن . (ناظم الاطباء). غدار. خائن . آنکه بقول خویش وفا نکند. آنکه از عهد خود تخلف کند. عهدشکن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). زنهارخوار. زینهارخوارنده .عهدشکن . پیما...
-
تخم کار
لغتنامه دهخدا
تخم کار. [ ت ُ ] (نف مرکب ) که تخم کارد. کارنده ٔتخم . برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده : این عهدشکن که روزگار است چون برزگران تخمکار است . نظامی .دل تخمکاران بود رنج کش چو خرمن برآید بخندند خوش .سعدی (بوستان ).
-
ناقض عهد
لغتنامه دهخدا
ناقض عهد. [ ق ِ ع َ ] (ص مرکب ) شکننده ٔ پیمان . پیمان گسل . عهدشکن . پیمان شکن . عهدگسل . میثاق شکن : لایق و موافق نمی نماید به ترهات ناقص عقلی و مموهات ناقض عهدی بر چنین سیاستی هایل ... اقدام نمودن . (سندبادنامه ص 85).
-
زنهارخوار
لغتنامه دهخدا
زنهارخوار. [ زِ خوا / خا ] (نف مرکب ) عهدگسل و پیمان شکن را گویند. (برهان ) (ناظم الاطباء) (غیاث ). کنایه از عهدشکن ... (انجمن آرا) (آنندراج ). پیمان شکن . (فرهنگ رشیدی ) (شرفنامه ٔ منیری ). زینهارخوار.(فرهنگ فارسی معین ). غدار. ناقض عهد. بی وفا. پیم...
-
پرشکن
لغتنامه دهخدا
پرشکن . [ پ ُ ش ِ ک َ ] (ص مرکب ) سخت مُجعد. پرچین . پرآژنگ . پرشکنج . بسیارنورد. پرانجوغ : ای عهد من شکسته بدان زلف پرشکن باز این چه سنبل است که سر برزد از سمن . فرخی .چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن وَه که دلم چه یاد از آن عهدشکن نمیکند. حافظ. ||...
-
خیبری
لغتنامه دهخدا
خیبری . [ خ َ ب َ ری ی ] (ص نسبی ) انتساب است به خیبر که قلعه و حصنی معروف است بچند منزلی مدینه . (از انساب سمعانی ) : بشو زی امامی که خط پدرش است بتعویذ خیرات مر خیبری را. ناصرخسرو (دیوان چ دانشگاه ص 143).- جهود خیبری ؛ یهودی اهل خیبر. مثل جهود خیب...
-
پائیزی نسوی
لغتنامه دهخدا
پائیزی نسوی . [ زی ِ ن َ س َ ] (اِخ ) مجدالدین محمد الپائیزی النسوی . از شعرای عصر سلطان علاءالدین محمد خوارزمشاه (596 - 617 هَ . ق .) است . محمد عوفی درلباب الالباب آورده است که : در شهور سنه ٔ ست مائه او را در نسا دیدم و شاهنشاهنامه ای می ساخت و وق...