کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عنبل
لغتنامه دهخدا
عنبل . [ عُم ْ ب ُ ] (ع اِ) گند و تلاق . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بظر و تلاق . (ناظم الاطباء). عنبلة. رجوع به عنبلة شود. || آنچه بگذارد ختنه ناکرده از آن . (منتهی الارب ) (از آنندراج ). عنبلة. رجوع به عنبلة شود. || زن درازتلاق . (منتهی الارب ) (آنن...
-
واژههای همآوا
-
انبل
لغتنامه دهخدا
انبل . [ اَم ْ ب َ ] (ع ن تف ) تیراندازتر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || باادراک تر. (ناظم الاطباء). نبیل تر. (یادداشت مؤلف ). || اکبر. || اصغر. (از ذیل اقرب الموارد). || (اِخ ) ناحیه ایست به بطلیوس در اندلس . (از منتهی الارب ) (از مر...
-
جستوجو در متن
-
عنبلة
لغتنامه دهخدا
عنبلة. [ عُم ْب ُ ل َ ] (ع اِ) گند و تلاق . (منتهی الارب ). بظر و تلاق . (ناظم الاطباء). عنبل . رجوع به عنبل شود. || زن درازتلاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). عنبل . رجوع به عنبل شود. || چوبی که بدان در جواز گندم کوبند. (منتهی الارب ). چوبی که بدا...
-
عنتل
لغتنامه دهخدا
عنتل . [ ع ُ ت ُ ] (ع ص ) سخت و درشت . (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || (اِ) تلاق . (منتهی الارب ). تلاق و بظر. (ناظم الاطباء). عنبل . رجوع به عنبل شود.
-
تلاق
لغتنامه دهخدا
تلاق . [ت ِ ] (اِ) آن گوشت زیادتی را گویند که در میان فرج زنان است . (برهان ) (آنندراج ). ریشی که در میان فرج بود. (شرفنامه ٔ منیری ). بظر و گوشت پاره مانندی در بالای کس زنان که در ختنه بریده می شود. (ناظم الاطباء). وذره . وذقه . عنبلة. عنبل . عنتل ....
-
گند
لغتنامه دهخدا
گند. [ گ ُ ] (اِ) خایه باشد که به عربی خصیه خوانند. (برهان ). خایه . (آنندراج ). بیضه . تخم . عُنبُل . معرب آن جند و قند است . و رجوع به جند و خایه شود.- خر نر را از گندش شناسند، نظیر: خر نر را از خایه شناسند ؛ به مزاح ، ابله است . || سپاه . لشکر. در...