کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبر و جوهر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عنبر و جوهر
لغتنامه دهخدا
عنبر و جوهر. [ عَم ْ ب َ رُ ج َ / جُو هََ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) به واو عاطفه ، نام غلامان است . (آنندراج ) (غیاث اللغات ).
-
واژههای مشابه
-
طوق عنبر
لغتنامه دهخدا
طوق عنبر. [ طَ / طُو ق ِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از نودمیدگی خط خوبان . (برهان ) (آنندراج ).
-
تاج عنبر
لغتنامه دهخدا
تاج عنبر. [ ج ِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زلف : تاج عنبر نهاد بر سردوش طوق غبغب کشید تا بن گوش .نظامی .
-
عنبر ارزان
لغتنامه دهخدا
عنبر ارزان . [ عَم ْ ب َ رِ اَ ] (اِخ ) کنایه از گیسوی مشکبوی حضرت رسالت (ص ) است به اعتبار نفع عام . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (ناظم الاطباء). عنبر لرزان . رجوع به عنبر لرزان شود.
-
عنبر زرد
لغتنامه دهخدا
عنبر زرد. [ عَم ْ ب َ رِ زَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کهربا که نوعی گیاه است . (از فرهنگ فارسی معین ). رجوع به کهربا شود.
-
عنبر فشاندن
لغتنامه دهخدا
عنبر فشاندن . [ عَم ْ ب َ ف َ / ف ِ دَ ] (مص مرکب ) پاشیدن عنبر. بوی خوش دادن : نه نافه بیارد همه آهویی نه عنبر فشاند همه جودری .منوچهری .
-
عنبر لرزان
لغتنامه دهخدا
عنبر لرزان . [ عَم ْ ب َ رِ ل َ ] (اِخ ) کنایه از گیسوی حضرت رسالت پناه (ص ). (از برهان قاطع) (از انجمن آرا) (از ناظم الاطباء). عنبر ارزان . رجوع به عنبر ارزان شود : بوی کز آن عنبر لرزان دهی گر به دو عالم دهی ارزان دهی .نظامی .
-
عنبر هندو
لغتنامه دهخدا
عنبر هندو. [ عَم ْ ب َ رِ هَِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) عنبر هندوستان . عنبر که از سواحل هندوستان آرند : او ز گاوت عنبر هندو دهدتو ز آهو مشک یغمایی فرست .خاقانی .
-
ملک عنبر
لغتنامه دهخدا
ملک عنبر. [ م َ ل ِ عَم ْ ب َ ] (اِخ ) پادشاه عنبریان که قومی بود از عرب که در بعضی بلاد دکن تسلط داشتند. (غیاث ) (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
محکوم
لغتنامه دهخدا
محکوم . [ م َ ] (ع ص ) فرموده شده . امرکرده شده . فرمان داده شده . (ناظم الاطباء). فرمان داده . (آنندراج ). مقابل حاکم . حکم کرده شده . || مطیع و فرمانبردار. درزیر فرمان . در زیر حکم . (ناظم الاطباء) : یک نان به دو روز اگر شود حاصل مردوز کوزه شکسته ا...
-
کیهان
لغتنامه دهخدا
کیهان . [ ک َ / ک ِ ] (اِ) جهان . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 405). عالم . و در فرهنگ به کاف فارسی گفته . (فرهنگ رشیدی ). به معنی جهان و روزگار و دنیاباشد. و با کاف فارسی هم درست است . (برهان ). به معنی عالم است ، و کیهان خدیو یعنی پادشاه عالم . (انجمن آ...
-
لادن
لغتنامه دهخدا
لادن . [ دَ ] (اِ) لاذَن . عنبر عسلی . جنسی بود از معجونات و عطربرسان دوشاب . سیاه و خوشبوی بود (نسخه ای از لغت نامه ٔ اسدی ). جنسی است از معجون بر مثال دوشاب و گونه ای عنبردار رسیده . (نسخه ٔ اسدی ). جنسی است از معجونهای خوشبو برنگ سیاه . (حاشیه ٔ ف...
-
حیوان
لغتنامه دهخدا
حیوان .[ ح َی ْ ] (از ع ، اِمص ) در تداول فارسی بسکون یاء تلفظ میشود و در اصل بفتح یاء است . زندگی و زندگانی .- آب حیوان ؛ آب زندگانی : سکندر ندید آب حیوان و من همی بینم اینک بجام تو در. مسعود.ای که در بند آب حیوانی کوزه بگذار تا خزف باشد. سعدی .بسر...