کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنبرین پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عنبرین
لغتنامه دهخدا
عنبرین . [ عَم ْ ب َ] (ص نسبی ) منسوب به عنبر. عنبری . آلوده به عنبر. معطر و خوشبو و یا مشکی و سیاه چون عنبر : آری مرا بدان کت برخیزم وز زلف عنبرینت بیاویزم . سروری (از فرهنگ اسدی ).خانهای زرین و جواهر و عنبرین ها و کافورین ها و مشک و عود بسیار در آن...
-
واژههای مشابه
-
شب عنبرین
لغتنامه دهخدا
شب عنبرین . [ ش َ ب ِ عَم ْ ب َ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) شب تاریک . (برهان ) (انجمن آرا). اَدهَم . چادر کبود. (مجموعه ٔ مترادفات ص 222).
-
چتر عنبرین
لغتنامه دهخدا
چتر عنبرین . [ چ َ رِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) کنایه از شب است که بعربی لیل خوانند. (برهان ). کنایه از شب . (آنندراج ). شب . (ناظم الاطباء). چتر عنبری . || مرادف چتر آبگون . (آنندراج ).کنایه از آسمان . || کنایه از ابر سیاه . (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
چتر عنبری
لغتنامه دهخدا
چتر عنبری . [ چ َ رِ عَم ْ ب َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) برای شب استعمال کنند. (از فرهنگ نظام ). کنایه از شب . چتر عنبرین . رجوع به چتر عنبرین شود.
-
خلخال پوش
لغتنامه دهخدا
خلخال پوش . [ خ َ ] (نف مرکب ) پوشنده ٔ خلخال . آنکه خلخال دارد. آنکه پای آورنجن پوشیده است : همه عنبرین دار و خلخال پوش سر زلف پیچیده بالای گوش .نظامی .
-
کافورین
لغتنامه دهخدا
کافورین . (ص نسبی ) کافوری . دارای بوی کافور یا رنگ کافور : خانهای زرین و جواهر و عنبرین ها و کافورین ها و مشک و عود بسیار در آنجا نهادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 366).
-
رو فرمودن
لغتنامه دهخدا
رو فرمودن . [ ف َ دَ ] (مص مرکب ) روی فرمودن .شرمنده کردن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : روی فرمود مشکمویان راعنبرین خامه ات به حسن رقم .ظهوری ترشیزی (از آنندراج ).
-
سرموری
لغتنامه دهخدا
سرموری . [ س َ ] (ص نسبی ) چیز بسیار خرد و ریزه ها چون قیمه ٔ سرموری و افشان سرموری . (آنندراج ) : گر به زلف عنبرین دل گاه گاهم میکشدقیمه ٔ سرموری خط سیاهم میکشد.محسن تأثیر (از آنندراج ).
-
عنبرعذار
لغتنامه دهخدا
عنبرعذار. [ عَم ْ ب َ ع ِ ] (ص مرکب ) عذار خوشبوی چون عنبر. دارای چهره ٔ معطر. دارای روی عنبرین : خورشیدروی باشد عنبرعذار باشداز پای تا به فرقش رنگ و نگار باشد.منوچهری .
-
مرمرین
لغتنامه دهخدا
مرمرین . [ م َ م َ ] (ص نسبی ) مرمری . منسوب به مرمر. چون مرمر. سخت سپید و درخشان : یکی چون زمردین بیرم ، دوم چون بسدین مجمرسیم چون مرمرین افسر، چهارم عنبرین مدری .منوچهری .
-
مشکین دهان
لغتنامه دهخدا
مشکین دهان . [ م ُ / م ِدَ ] (ص مرکب ) آنکه دهانش بوی مشک دهد : تو عنبرین نفس به سر روضه ٔ رسول وز یاد تو ملائکه مشکین دهان شده . خاقانی .و رجوع به مشک شود.
-
معنبرنسیم
لغتنامه دهخدا
معنبرنسیم . [ م ُ عَم ْ ب َ ن َ ] (ص مرکب ) معنبربو. عنبرین بوی . خوشبوی : شد ز سر زلف او صبح معنبرنسیم کرد مه روی او طره ٔ شب تارتار.خاقانی .
-
اوال
لغتنامه دهخدا
اوال . [ اَ ] (اِ) وال . بال . (از نخبةالدهر). عنبر. گاو عنبر. گاو عنبرین . ماهی عنبر. (یادداشت مرحوم دهخدا). و من طاقوسی که موم کافوریست از روغن این ماهی کنند.