کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عنان دربستن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عنان دربستن
لغتنامه دهخدا
عنان دربستن . [ ع ِ دَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) موافقت و همراهی کردن . تبعیت کردن . پیروی کردن : کو سواران بر سر میدان دردتا به فتراکش عنان دربستمی .خاقانی .
-
واژههای مشابه
-
گسسته عنان
لغتنامه دهخدا
گسسته عنان . [ گ ُ س َس ْ ت َ / ت ِ ع ِ ] (ص مرکب ) کنایه از مردم یله و مرکب بی قید خلیعالعذار که به هر طرف خواهد راه رود. (آنندراج ) : فرستاده فوجی ز شیرافکنان به دنبال خصم گسسته عنان .ملا عبداﷲ هاتفی (از آنندراج ).
-
گران عنان
لغتنامه دهخدا
گران عنان . [ گ ِ ع ِ ](ص مرکب ) آنکه لگام اسب را بکشد در روز جنگ و جز آن تا اسب برجای ماند. (آنندراج ). مقابل سبک عنان . || مردم کاهل و یا اسب کاهل . (ناظم الاطباء).
-
سبک عنان
لغتنامه دهخدا
سبک عنان . [ س َ ب ُ ع ِ ] (ص مرکب ) بمعنی سبک رو که کنایه از تند و تیز براه رونده و جلدرفتار و شتاب رو باشد. (برهان ). تند و تیز. (انجمن آرا). شتاب رو. (رشیدی ). تیزرفتار. (غیاث ). مرادف سبکپای . (آنندراج ). جلد و چابک . (ناظم الاطباء). سبک سیر : دی...
-
فراخ عنان
لغتنامه دهخدا
فراخ عنان . [ ف َ ع ِ ] (ص مرکب ) مرکبی که عنانش آزاد باشد : گاه از او اشهب فراخ عنان گاه از او ادهم درازرکاب .سوزنی .
-
هم عنان
لغتنامه دهخدا
هم عنان . [ هََ ع ِ ] (ص مرکب ) دو سوار که با یک سرعت و به یک راه روند. || همراه و برابر و هم سیر. (برهان ) : شادی و سلامتی و رادی با تو همه ساله هم عنان باد.مسعودسعد.ز چرخ ار همرکاب افتَدْش ننگ است ز باد ار همعنان گردَدْش عار است . مسعودسعد.گهی به ک...
-
آتش عنان
لغتنامه دهخدا
آتش عنان . [ ت َ ع ِ ] (ص مرکب ) تند (سوار).
-
چابک عنان
لغتنامه دهخدا
چابک عنان . [ ب ُ ع ِ ] (ص مرکب ) سوارکار. تندرو. کنایه از مرد جنگی و دلیر. رجوع به چابک سوار شود : همایون سواری چو غرنده شیرتوانا و چابک عنان و دلیر. نظامی (شرفنامه ).یکی حمله ٔ نیک را ساز دادعنان را به چابک عنان بازداد. نظامی (شرفنامه ).قویدست و چا...
-
سست عنان
لغتنامه دهخدا
سست عنان . [ س ُ ع ِ ] (ص مرکب ) تنبل و کاهل . (ناظم الاطباء).
-
عنان زدن
لغتنامه دهخدا
عنان زدن . [ ع ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) جلو گرفتن . (آنندراج ). لگام زدن . دهانه زدن . || کنایه از به اطاعت درآوردن . رام و مطیع ساختن : نفس شمرده زدن سیل را عنان زدن است خوش آنکه راه به این چشمه ٔبقا دارد. صائب (از آنندراج ). || همعنان رفتن . برابری کرد...
-
عنان ستدن
لغتنامه دهخدا
عنان ستدن . [ ع ِ س ِ ت َ دَ ] (مص مرکب ) اختیار ربودن . بازگرفتن اختیار. زمام اختیار به دست خود آوردن : زآن پیش کاجل فرارسد تنگ و ایام عنان ستاند از چنگ . نظامی .افلاس عنان از کف تقوی بستاند.سعدی .
-
عنان فروگرفتن
لغتنامه دهخدا
عنان فروگرفتن . [ ع ِ ف ُ گ ِ رِ ت َ ] (مص مرکب ) آهسته به راه رفتن . (ناظم الاطباء). بمعنی عنان بازکشیدن است یعنی آهسته رفتن . (از آنندراج ). || در کارها تأمل کردن و به تأنی کار کردن . (ناظم الاطباء). بمعنی عنان بازکشیدن است یعنی کار را به تأمل ک...
-
عنان کشیدن
لغتنامه دهخدا
عنان کشیدن . [ ع ِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) زمام مرکب را کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). || تاختن . راندن بسویی . روی آوردن : به هومان بفرمود کاندرشتاب عنان را بکش تا لب رود آب . فردوسی .کنون سوی تو کردند اختیارت از آن سو کش که میخواهی عنانت . ناصرخسرو...
-
عنان گراییدن
لغتنامه دهخدا
عنان گراییدن . [ ع ِ گ َ / گ ِ دَ ] (مص مرکب ) عنان پیچاندن : یکی برگرایید رستم عنان به گردن برآورد رخشان سنان . فردوسی .مبارز را سر و تن پیش خسروچو بگعراید عنان خنگ یکران .عنصری .