کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عمیره پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عمیره
لغتنامه دهخدا
عمیره . [ ع َ رَ / رِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. 150 تن سکنه دارد. آب آنجا از کارون و موتور آب و محصول آن غلات و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6).
-
واژههای مشابه
-
عمیرة
لغتنامه دهخدا
عمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن جمیل بن عمروبن مالک تغلبی . شاعری است جاهلی که بیشتر اشعار او از دست رفته است . وی در حدود سال 60قبل از هجرت درگذشت . (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743).
-
عمیرة
لغتنامه دهخدا
عمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن خُفاف . جدی است جاهلی از بهتة، از سلیم ، از عدنانیان . و فجاءةبن ایاس از فرزندان او باشند. (از الاعلام زرکلی ج 2 ص 743).
-
عمیرة
لغتنامه دهخدا
عمیرة. [ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن عبدالمؤمن رهاوی . رجوع به ابوسماعة شود.
-
عمیرة
لغتنامه دهخدا
عمیرة. [ ع َ رَ ] (ع اِ) انگبین با موم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). کوارةالنحل . (اقرب الموارد). کندوی زنبور عسل .
-
عمیرة
لغتنامه دهخدا
عمیرة. [ ع َ رَ ] (ع اِ) بطن . و گویند حی بزرگ است . ج ، عمائر. (از اقرب الموارد). || (اِخ ) پدر قبیله ای است . (منتهی الارب ). نام پدر قبیله ای است از تازیان . (ناظم الاطباء).
-
عمیرة
لغتنامه دهخدا
عمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] (اِخ ) بنت حسان کلبیة. از شاعره های معاصر عبدالملک بن مروان بود و او را اشعاری است . رجوع به الاغانی و اعلام النساء ج 3 ص 367 شود.
-
عمیرة
لغتنامه دهخدا
عمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] (اِخ ) بنت ذوبل . وی محدث بود و نعمان بن بشیر از او روایت کرده است . رجوع به اعلام النساء ج 3 ص 368 شود.
-
عمیرة
لغتنامه دهخدا
عمیرة. [ ع ُ م َ رَ ] (ع اِ) جلد عمیرة؛ کنایت از جلق است یعنی به دست برآوردن منی را. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء). || اسم علم است از برای کف . (از اقرب الموارد).
-
شیخ عمیرة
لغتنامه دهخدا
شیخ عمیرة. [ ش َ ع ُ م َ رَ ] (اِخ ) رجوع به احمد براسی شود.
-
جستوجو در متن
-
مالک
لغتنامه دهخدا
مالک . [ ل ِ] (اِخ ) ابن عمیره . رجوع به ابوصفوان مالک ... شود.
-
ابوخلف
لغتنامه دهخدا
ابوخلف . [ اَخ َ ل َ ] (اِخ ) از حارث بن عمیره ٔ حارثی روایت کند.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) شیخ عمیره . رجوع به احمد براسی شود.