کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عملس پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عملس
لغتنامه دهخدا
عملس . [ ع َ م َل ْ ل َ ] (اِخ ) نام مردی است که مادر خود را بر پشت بار کرده به حج برد و به وی بس نیکی نمود، و آن مثل شددر برّ والدین ، چنانکه گویند: أبرّ من عملس ؛ نیکوکارتر از عملس . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
عملس
لغتنامه دهخدا
عملس . [ ع َ م َل ْ ل َ ] (ع ص ، اِ) توانا بر سیر و شتاب رو و جلد. || گرگ پلید. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || سگ شکاری . (منتهی الارب ). سگ شکاری خبیث و پلید. || شخص باجرأت و مقدم . || شتر نر. جمل . || ماده شتر. ناقة. (از اقرب الموارد).
-
واژههای همآوا
-
املس
لغتنامه دهخدا
املس . [ اَ ل َ ] (اِخ ) نام محلی است در انطابلس در آفریقا. (از معجم البلدان ). و بنا به نوشته مؤلف حبیب السیر (چ سنگی ج 1 ص 406) در جنگهای صلیبی املس بوسیله ٔ صلاح الدین ایوبی فتح شد.
-
املس
لغتنامه دهخدا
املس . [ اَ ل َ ] (ع ص ) تابان . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء): از جاهای دوردست سنگهای مرمر فرادست آوردند مربع و مسدس همه روشن و املس . (ترجمه ٔ تاریخ یمینی ). || نرم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (زمخشری ). || هموار، مقابل خشن . ...
-
املص
لغتنامه دهخدا
املص . [ اَ ل َ ] (ع ص ) رجل املص الرأس ؛ مرد کم موی سر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مرد بی موی سر. (از شرح قاموس ). || خرمای نرم . (از اقرب الموارد).
-
جستوجو در متن
-
هملس
لغتنامه دهخدا
هملس . [ هََ م َل ْ ل َ ] (ع ص ) مرد استوارساق نیک تیزرو. (منتهی الارب ). مانند عملس . (اقرب الموارد).
-
ابر
لغتنامه دهخدا
ابر. [ اَ ب َرر ] (ع ن تف ) نیکوکارتر. نیکمردتر: اَبَرﱡ من العملس (عملس نام مردی که مادر خویش بر دوش به حج بردی ). || (ص ) ساکن دشتهای دوردست .
-
شتابرو
لغتنامه دهخدا
شتابرو. [ ش ِ رَ ] (نف مرکب ) شتاب رونده . که شتابد. که شتابنده باشد. که تعجیل کند. || تیزگام سبکپای . تندرو. (از ناظم الاطباء). أفوف . خُذروف . خَفَیدَد. دُلاثِم . شَمشَلیق . عَمَلَّس . قَسقاس . لَذلاذ.مِئلَب . مُهذِف . هَذِف . هَذّاف . (از منتهی ا...
-
جرباء
لغتنامه دهخدا
جرباء. [ ج َ ] (اِخ ) دختر عقیل بن علفة حارث مری . پدر وی از شاعران بزرگ دولت اموی بود و شعر نیکو میساخت و از اشراف و نجبای طائفه ٔ بنومرة بود که کسی را هم شأن و کفؤ خودنمیدانست چون نسب وی از هر دو سوی شریف بود و بزرگان قریش به مصاهرت با خانواده ٔ ...