کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عماد پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (اِخ ) (قلعه ٔ...) از قلاع مستحکم واقع در نواحی غربی افغانستان فعلی ، و شرقی خراسان . و در تاریخ حبیب السیر در ضمن بیان وقایع سلسله ٔ تیموریان ذکر این قلعه بسیار رفته است . و ظاهراً به علت استحکام و استواری برای خزائن و دفاین سلطنتی مأ...
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (اِخ ) (میر...) خطاط مشهور عهد صفویه . رجوع به عماد قزوینی شود.
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن ابراهیم تبریزی . متخلص به ارفع. رجوع به عماد تبریزی شود.
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن اکیمة. مکنی به ابوالولید. محدث است . و نیز رجوع به ابوالولید (عمادبن ...) شود.
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن یحیی بن علی بن فارسی . او راست : حاشیه بر حاشیه ٔ سید شریف علی جرجانی بر شمسیه ٔ نجم الدین عمر قزوینی کاتبی . (از کشف الظنون حاجی خلیفه ج 2 ص 1063).
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (ع اِ) چوبی که خانه بر آن استوار شود. (از لسان العرب ) (از متن اللغه ).ستون . (از غیاث اللغات ) (از ناظم الاطباء). رکن . آنچه بدان تکیه شود. (از لسان العرب ) (از تاج العروس ) (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). عَمود. رجوع به عَمود شود. ج...
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ] (ع مص ) قصد کردن بسوی کسی یا چیزی رفتن . (از متن اللغة). عَمْد. عَمَد. عُمْدة. عُمود. مَعمَد. رجوع به هر یک از مصادر فوق شود.
-
عماد
لغتنامه دهخدا
عماد. [ ع ِ ](اِخ ) (ملا...) ابن محمود طارمی از دانایان به علوم عقلی در قرن هفتم هَ . ق . رجوع به عماد طارمی شود.
-
واژههای مشابه
-
ابن عماد
لغتنامه دهخدا
ابن عماد. [ اِ ن ُ ع ِ ] (اِخ ) دولتشاه در تذکره گوید مردی فاضل و اصل او از خراسان است و در شیراز میزیست و منقبت ائمه ٔ معصومین میگفت . غزلهای پسندیده دارد و ده نامه ٔ او مشهور است .
-
عماد اردبیلی
لغتنامه دهخدا
عماد اردبیلی . [ ع ِ دِ اَ دَ ] (اِخ ) میرزا محسن خطاط اردبیلی شیرازی ، ملقب به عمادالفقراء و متخلص به حالی . رجوع به عمادالفقراء شود.
-
عماد اصفهانی
لغتنامه دهخدا
عماد اصفهانی . [ ع ِ دِ اِف َ ] (اِخ ) محمدبن صفی الدین ابی الفرج محمدبن نفیس الدین ابی الرجاء حامدبن محمدبن عبداﷲبن علی بن محمود اصفهانی . مکنی به ابوعبداﷲ، و ملقب به کاتب وعمادالدین و معروف به کاتب اصفهانی و عماد کاتب و ابن اخی العزیز. از فقهای شاف...
-
عماد بخاری
لغتنامه دهخدا
عماد بخاری . [ع ِ دِ ب ُ ] (اِخ ) نام او اسماعیل بخاری و ملقب به عمادالدین بود. وی شعر می گفت و صاحب تاریخ گزیده شعر او را بر اشعار یکی از شعرا بنام «بدر» ترجیح داده است . (از الذریعه ج 9 ص 765 از تاریخ گزیده ص 824).
-
عماد تبریزی
لغتنامه دهخدا
عماد تبریزی . [ ع ِ دِ ت َ ] (اِخ ) ابن ابراهیم تبریزی ، متخلص به ارفع. وی شاعر بود و ابیاتی از شعر او در تذکره ٔ نصرآبادی آمده است . (از الذریعه ج 9 ص 68 از تذکره ٔ نصرآبادی ص 404 و صبح گلشن ص 22).
-
عماد حزامی
لغتنامه دهخدا
عماد حزامی . [ ع ِ دِ ح َزْ زا ] (اِخ ) (علامه ...). از متأخرین محدثان است . (منتهی الارب ).