کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علویه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
علویه
لغتنامه دهخدا
علویه . [ ع َ ل َ وی ی َ ] (اِخ ) دهی است کوچک از دهستان ندوشن بخش خضرآباد شهرستان یزد واقع در 19 هزارگزی جنوب باختری خضرآباد و هزار و پانصدگزی راه ندوشن . ناحیه ایست کوهستانی دارای آب و هوای معتدل و مالاریائی . سکنه ٔ آن 75 تن است . آب آن از قنات تا...
-
علویه
لغتنامه دهخدا
علویه . [ ع َ ل َ وی ی َ / ی ِ ] (ص نسبی ) مؤنث علوی ، منسوب به علی ، بمعنای لغوی کلمه که بلند و برتر است .- کواکب علویه ؛ زحل و مشتری و مریخ . (از اقرب الموارد). اما در تداول فارسی زبانان ضبط کلمه ، عِلْویة تأنیث عِلوی است . و کواکب عِلویه زحل و ...
-
علویه
لغتنامه دهخدا
علویه . [ ع ُل ْ وی ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) مونث عُلوی . رجوع به علوی شود.- جواهر علویه ؛ ستارگان . (ناظم الاطباء).
-
واژههای مشابه
-
علویة
لغتنامه دهخدا
علویة. [ ع َ ل َ وی ی َ ] (ع ص نسبی ) مؤنث علوی ّ. (اقرب الموارد). رجوع به علوی شود. زنی که از اولادعلی بن ابی طالب (ع ) باشد. (از ناظم الاطباء). سیدة.
-
علویة
لغتنامه دهخدا
علویة. [ ع ِل ْ وی ی َ / ی ِ ] (از ع ، ص نسبی ) تأنیث عِلوی . رجوع به عِلوی و عَلویة و عِلویین شود.- علم آثار علویه ؛ علم به امطار و ریاح و رعود و بروق و شهب و نیازک و امثال آن ، و آن یکی از اقسام علوم طبیعیه ٔ قدما باشد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
-
علی علویة
لغتنامه دهخدا
علی علویة. [ ع َ ی ِ ع َل ْ لو ی َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سیف (با یوسف )، مکنی به ابوالحسن و مشهور به علویة. موسیقی دان بغدادی . اصل او از سغد بود و علم موسیقی را نزد ابراهیم موصلی آموخت و در آواز و آهنگ سازی و نواختن عود مهارتی بسزا یافت . وی در دربار...
-
جواهر علویه
لغتنامه دهخدا
جواهر علویه . [ ج َ هَِ رِ ع ِ وی ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) افلاک و کواکب و ارواح در اصطلاح بجواهر علویه تعبیر میشود. (کشاف اصطلاحات الفنون ).
-
جستوجو در متن
-
علویات
لغتنامه دهخدا
علویات . [ ع َ ل َ وی یا ] (ع اِ) ج ِ علویة. رجوع به علویة شود.
-
علی
لغتنامه دهخدا
علی . [ ع َ ] (اِخ ) ابن عبداﷲبن سیف یا یوسف ، مکنّی به ابوالحسن و مشهور به علویة. رجوع به علی علویة شود.
-
جراب الدولة
لغتنامه دهخدا
جراب الدولة. [ ج ِ بُدْ دَ / دُو ل َ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن علویه سیستانی . رجوع به احمدبن محمد علویه شود.
-
احمد
لغتنامه دهخدا
احمد. [ اَ م َ ] (اِخ ) ابن محمدبن علویه ، ملقب به رزّاز. محدث است .
-
اصفهانی
لغتنامه دهخدا
اصفهانی . [ اِ ف َ ] (اِخ ) احمدبن علویه ٔ کرمانی . رجوع به اصبهانی شود.
-
اصبهانی
لغتنامه دهخدا
اصبهانی . [ اِ ب َ ] (اِخ ) احمدبن علویه ٔ اصبهانی کرمانی لغوی . متوفی در حدود سال 312 هَ . ق . از مؤلفان و لغویان بود و رساله ای در پیری و خضاب داشت ... (از اسماءالمؤلفین ج 1 ستون 57). و رجوع به احمدبن علویه در همین لغت نامه شود.