کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علوفة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
علوفة
لغتنامه دهخدا
علوفة. [ ع َ ف َ ] (ع اِ) هرچه ستور بخورد آنرا. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). آنچه از علف خورند. (ازلسان العرب ). ج ، عُلَف (اقرب الموارد)، عُلْف (منتهی الارب )، عَلائف . (لسان العرب ). عُلوفه (در تداول فارسی زبانان ). || (ص ) ناقه و گوسپند که عل...
-
علوفة
لغتنامه دهخدا
علوفة. [ ع ُ ف َ ] (ع اِ) ج ِ عَلَف . رجوع به علف و نیز رجوع به أعلاف و عِلاف شود. و در تداول فارسی زبانان جمع آن علوفات آید. خوراک ستور از کاه و جو و علف و یونجه و جز آن که چرام و چرامین و چرایین و واش نیز گویند. (ناظم الاطباء). || خوردنی و خوراک ....
-
جستوجو در متن
-
جداوة
لغتنامه دهخدا
جداوة. [ ج ِدْ دا وَ ] (اِخ ) قریه ای است از قریه های برقه در مغرب که آن را جداوة حیان گویند و فاصله ٔآن با وادی مخبل هشت فرسخ است . (ازمعجم البلدان ).جداوی [ ج َ ] (اِ) علوفه و مرسوم ملازم و نوکر باشد. (برهان ). جیره و علیق و علوفه و مرسوم نوکر و مل...
-
اهیغ
لغتنامه دهخدا
اهیغ. [ اَهَْ ی َ ] (ع ص ) نیک فراخ عیش و نیکوحال . || آب بسیار. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || سال فراخی از علوفه و علف . (از منتهی الارب ) (آنندراج ). سال فراخ از علوفه . (ناظم الاطباء).
-
علوفچی
لغتنامه دهخدا
علوفچی . [ ع ُ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) کسی که علوفه ٔ حیوانات به وی سپرده است . (ناظم الاطباء).
-
کاه و جو
لغتنامه دهخدا
کاه و جو. [ هَُ ج ُ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) اصطلاحاً مجموع خوراک اسپان باشد و آن را علوفه و علیق گویند. (از آنندراج ).
-
سپرگول
لغتنامه دهخدا
سپرگول . [ س ِ پ ِ ] (فرانسوی ، اِ) نوعی از گل پنج پر که سیخک آن دراز باشد و مثل علوفه ای سبز مورد استفاده قرار میگیرد. گیاهی است از تیره ٔ قرنفلیان .
-
علف
لغتنامه دهخدا
علف . [ ع ُ ل ُ ] (ع اِ) ج ِ عَلوفه . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
واش
لغتنامه دهخدا
واش . (اِ) علف و گیاه ستوران . (آنندراج ). علف و علوفه ٔ ستور. (ناظم الاطباء).
-
هم آخور
لغتنامه دهخدا
هم آخور. [ هََ خُرْ ] (ص مرکب ) دو چارپای را گویند که در یک آخور علوفه خورند. || به کنایه دودوست صمیمی را گویند به حالت تحقیر و خوار شمردن .
-
قرارات
لغتنامه دهخدا
قرارات . [ ق َ ] (ع اِ) ج ِ قرار و قرارة. رجوع به همین مدخل ها شود. || خوراکها و علوفه های سپاهیان . (آنندراج ).
-
مستنجع
لغتنامه دهخدا
مستنجع. [ م ُ ت َ ج ِ ] (ع ص ) قوم و گروهی که در طلب علوفه بروند. (از اقرب الموارد). رجوع به استنجاع شود.
-
اجری
لغتنامه دهخدا
اجری . [ اِ را/ اُ را ] (ازع ، اِ) وظیفه یعنی طعام هرروزه که بمحتاجان دهند و علوفه . (غیاث اللغات از لطائف و شرح تحفةالعراقین ).
-
کوشی
لغتنامه دهخدا
کوشی . (ترکی -مغولی ، اِ) علوفه و آذوقه و سیورسات . (فرهنگ فارسی معین ) : سلطان ارزروم قضای حقی را که او وقت محاصره ٔ اخلاط به مدد علوفه و کوشی نشانده ، به انواع مبرات و کرامات مخصوص شد. (تاریخ جهانگشا ج 2 ص 181 از فرهنگ فارسی معین ).