کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علما پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
المع
لغتنامه دهخدا
المع. [ اَ م َ ] (ع ص ) مرد زیرک و تیزخاطر، المعی مثله . (منتهی الارب ). کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند، و مرد تیزخاطر و روشن خرد. (آنندراج ).
-
جستوجو در متن
-
سراسکبهر
لغتنامه دهخدا
سراسکبهر. [ ] (اِخ ) مقبره ای به همدان که در آنجا جمعی از علما و صلحا دفن اند. (از معجم البلدان ).
-
ابراهیم بن عبداﷲ سعدی
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن عبداﷲسعدی . [ اِ م ِ ن ِ ع َ دِل ْ لا هَِ س َ ] (اِخ ) از علما و محدثین نیشابور و در روایت موثق بوده است .
-
ابن ابی حاتم
لغتنامه دهخدا
ابن ابی حاتم . [ اِ ن ُ اَ ت ِ ] (اِخ ) از علما و محدثین نیشابور. وفات 320 هَ .ق .
-
شمس العلماء
لغتنامه دهخدا
شمس العلماء. [ ش َ سُل ْ ع ُ ل َ ] (ع اِ مرکب ) شمس علما. آفتاب دانشمندان . (فرهنگ فارسی معین ).
-
ابوعمر
لغتنامه دهخدا
ابوعمر. [ اَ ع ُ م َ ] (اِخ ) النوقاتی . یکی از علما و بزرگان سیستانی است . رجوع به تاریخ سیستان چ طهران ص 20 شود.
-
جرف
لغتنامه دهخدا
جرف . [ ج ُ ] (اِخ ) یاقوت آرد: جرف در قول ابوسعید، نام موضعی است به یمن که بعض علما بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان ).
-
سجستانی
لغتنامه دهخدا
سجستانی . [ س ِ ج ِ ] (ص نسبی ) منسوب به سجستان [ سیستان ] که یکی از بلاد معروفه است و مسقط رأس جمعی از علما و محدثین بوده . (الانساب سمعانی ).
-
طویع
لغتنامه دهخدا
طویع. [ طُ وَ ] (اِخ ) ابوزیاد گوید: طوعة و طویع، از آبهای بنی العجلان است . شاعر گوید : نظرت و دوننا علماً طویعو منقاد المخارم من ذقان .(از معجم البلدان ).
-
ابراهیم بن عطیه
لغتنامه دهخدا
ابراهیم بن عطیه . [ اِ م ِ ن ِ ع َ طی ی َ ] (اِخ ) ابواسحاق مقری . از علما و محدثین قرن ششم هجری و در بصره میزیسته است .
-
جحدری
لغتنامه دهخدا
جحدری . [ ج َ دَ ] (اِخ ) مالک بن مسمع. از علما یا اشراف بصره و منسوب به جحدر، ربیعةبن ضبیعةبن قیس ... است . رجوع به لباب الانساب شود.
-
حذیفة
لغتنامه دهخدا
حذیفة. [ ح ُ ذَ ف َ ] (اِخ )ابن محمد طائی کوفی . از اصمعی و صولی روایت دارد. مرزبانی گوید از علما بوده است . (الموشح ص 55، 304).
-
زبیلاذان
لغتنامه دهخدا
زبیلاذان . [ زُ ] (اِخ ) از قراء بلخ است . (از معجم البلدان ). قریه ای است در بلخ و جمعی علما از آن برخاسته اند. (از انساب سمعانی ). رجوع به معجم البلدان و ماده ٔ بعد شود.
-
صاحب مروت
لغتنامه دهخدا
صاحب مروت . [ ح ِ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) جوانمرد : علما گویند مقام صاحب مروت به دو موضع ستوده است ، درخدمت پادشاه ... یا در میان زهاد. (کلیله و دمنه ).