کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علف پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
علف چین
لغتنامه دهخدا
علف چین . [ ع َ ل َ ] (نف مرکب ) آنکه علف چیند. || (اِ مرکب ) ابزاری است داس مانند که بوسیله ٔ آن علف و یونجه را می چینند. || (اِمص مرکب ) در تداول عامه با اندک مسامحه بجای علف چینی بکار رود.- موسم علف چین ؛ فصل چیدن علف .
-
علف خانه
لغتنامه دهخدا
علف خانه . [ ع َ ل َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) خانه ای که در آن کاه انبار کنند. (بهار عجم ) (آنندراج ). || کنایه از دنیا و عالم کون و فساد است . (برهان ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ).
-
علف خوار
لغتنامه دهخدا
علف خوار. [ ع َ ل َ خوا / خا ] (نف مرکب ) هرکه علف خورد. علف چر. گیاهخوار. علف خواره . || (اِ مرکب ) چراگاه و علف زار. (ناظم الاطباء). علف چر : علفخوار و مرغزارها قوریغ کردند و از چرانیدن چهارپایان محفوظ گردانید. (جهانگشای جوینی ). از چرانیدن چهارپای...
-
علف خوارگان
لغتنامه دهخدا
علف خوارگان . [ ع َ ل َ خوا / خارَ / رِ ] (اِ مرکب ) ج ِ علف خواره . (ناظم الاطباء).
-
علف خواره
لغتنامه دهخدا
علف خواره . [ ع َ ل َ خوا / خا رَ / رِ ] (نف مرکب ) علفخوار. علفچر. که علف خورد. || (اصطلاح طبیعی ) حیوانی که از علف و دیگر مواد نباتی تغذیه میکند. ج ، علف خوارگان . (ناظم الاطباء).
-
علف خور
لغتنامه دهخدا
علف خور. [ ع َ ل َ خوَرْ / خُرْ ] (نف مرکب ) مخفف علف خوار. هر حیوانی که بر آخور بسته شده و درآن خوراک خورد، مانند اسب و خر و استر. (ناظم الاطباء). || شکم پرست و پرخور. (ناظم الاطباء).
-
علف دان
لغتنامه دهخدا
علف دان . [ ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) انبار علف و کاه و غله . (ناظم الاطباء). || مخلاة. توبره . (منتهی الارب ). || معده ٔ علف خوارگان . (ناظم الاطباء).
-
علف دان
لغتنامه دهخدا
علف دان . [ ع َ ل َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان عبیدلی بخش لنگه ٔ شهرستان لار واقع در 150 هزارگزی باختر لنگه و 2 هزارگزی راه فرعی بندرلنگه به مقام .در دامنه ٔ کوه قرار دارد و هوای آن گرمسیر و مرطوب و مالاریائی است . دارای 89 تن سکنه . آب آن از چاه و ب...
-
علف زار
لغتنامه دهخدا
علف زار. [ ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) چراگاه . مرغزار. زمینی که علف بسیار دارد. (از ناظم الاطباء) (آنندراج ) : کجا بد علفزار و آب روان فرودآمد آن جایگه پهلوان . فردوسی .ندیدستی که گاوی در علفزاربیالاید همه گاوان ده را.سعدی (گلستان ).
-
علف فروش
لغتنامه دهخدا
علف فروش . [ ع َ ل َ ف ُ ] (نف مرکب ) کسی که شغلش علف فروشی است . آنکه علف فروشد.آنکه کاه و یونجه فروشد. علاّف . رجوع به علاّف شود.
-
تسکل علف
لغتنامه دهخدا
تسکل علف . [ ت ِ ک ِ ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) گیاهی است در دره ٔ کتول ، دارای شیره ٔ نارنجی رنگ که زگیل را بدان مداوا کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
-
خوش علف
لغتنامه دهخدا
خوش علف . [ خوَش ْ / خُش ْ ع َ ل َ ](ص مرکب ) هر حیوان بسیارخورنده و اکول . (ناظم الاطباء). ستور که هر علف به مذاق او خوش آید : قاضی شهر بین که چون لقمه ٔ شبهه می خوردپاردمش دراز باد این حیوان خوش علف . حافظ.|| آدمی که کمیت غذا خواهد نه کیفیت آن . (ی...
-
گوش حلقه علف
لغتنامه دهخدا
گوش حلقه علف . [ ح َ ق َ / ق ِ ع َ ل َ ] (اِ مرکب ) نامی است که در کتول به سفیدال (نوعی از گوشوارک ) دهند. (جنگل شناسی تألیف کریم ساعی ج 1 ص 276). رجوع به گوشوارک شود.
-
گاو خوش علف
لغتنامه دهخدا
گاو خوش علف . [ وِ خوَش ْ / خُش ْ ع َ ل َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) گاوی که هر چه به دهن او رسد خورد. (مثل ...) رجوع به گاو شود.
-
علف هفت بند
لغتنامه دهخدا
علف هفت بند. [ ع َ ل َ ف ِ هََب َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) رجوع به هفت بند شود.