کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علعل پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
علعل
لغتنامه دهخدا
علعل . [ ع َ ع َ ] (ع اِ) نره . || نره ٔ نرم . (ناظم الاطباء). || استخوانی که مانند زبان بر شکم آید. (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء). و به اصطلاح تشریح آن را «عظم خنجری » نامند. (ناظم الاطباء). || چکاوک نر. (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء). علعال . ||...
-
علعل
لغتنامه دهخدا
علعل . [ ع َ ع َل ْ ل َ ] (ع حرف ) بمعنی لعل ّ است . (ناظم الاطباء).
-
علعل
لغتنامه دهخدا
علعل . [ ع ُ ع ُ ] (ع اِ) نره . || نره ٔ نرم . (ناظم الاطباء). || استخوانی که مانند زبان بر شکم آید. (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء). و به اصطلاح تشریح آن را «عظم خنجری » گویند. (ناظم الاطباء). || چکاوک نر. (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء). علعال .
-
واژههای همآوا
-
علال
لغتنامه دهخدا
علال . [ ع ِ] (ع اِمص ) دوشیدن شتر در میانه ٔ روز. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسم است معالة را. (منتهی الارب ).
-
الال
لغتنامه دهخدا
الال . [ اَ ] (اِخ ) کوهی است به عرفات . ابن درید گوید کوه ریگی است به عرفات و گفته اند جبل عرفه است و به کسر اول نیز روایت شده است . (معجم البلدان ). کوهی است به مکه . (مهذب الاسماء). و رجوع به عیون الاخبار ج 3 ص 266 شود.
-
الال
لغتنامه دهخدا
الال . [ اِ ] (اِخ )زبیربن بکار گوید بیت الحرام است . (معجم البلدان ).
-
الال
لغتنامه دهخدا
الال . [ اِ ] (ع اِ) ج ِ اَلَّة. نیزه ٔ کوچک که پیکان آن پهنا (پهن ؟) باشد. (منتهی الارب ). رجوع به اله و ال شود.
-
جستوجو در متن
-
عل
لغتنامه دهخدا
عل . [ ع ُل ل / ع ِل ل ] (ع اِ) ج ِ عُلعُل . (لسان العرب و شرح قاموس از ذیل اقرب الموارد). اما ازهری گوید جمع علعل ، عُلُل و عَلاعل است . (ذیل اقرب الموارد).
-
علعال
لغتنامه دهخدا
علعال . [ ع َ ] (ع اِ) چکاوک نر. (از تاج العروس ) (ناظم الاطباء). علعل .
-
چکاوه
لغتنامه دهخدا
چکاوه . [ چ َ وَ / وِ ] (اِ) چکاوک است که به عربی قبره خوانند. (برهان ). مرادف چکاو و چکاوک . (از جهانگیری ) (از رشیدی ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). چکاوک و قبره . (ناظم الاطباء). عُلعُل و عُلَعِل و عَلعال . (منتهی الارب ) : بر فرق سر نرگس تر زرد کلاه...
-
کونیکه
لغتنامه دهخدا
کونیکه . [ کو ک َ / ک ِ ] (اِ) ابوالملیح . قبره . عُلعُل . قنبره . (مهذب الاسماء، یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به کونیکک شود.
-
چکاوک
لغتنامه دهخدا
چکاوک . [ چ َ وَ ] (اِ) همان چکوک است و آن مرغکی است چون گنجشک که به تازی قبره گویند.(از فرهنگ اسدی چ اقبال حاشیه ٔ ص 258). مرغکی باشد که آواز لطیف کند و گروهی چکاو و چکوک گویندش و به تازی قنبره باشد. (از فرهنگ اسدی حاشیه ٔ ص 258). مرغی باشد به بزرگی...