کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علتی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای همآوا
-
التی
لغتنامه دهخدا
التی . [ اَل ْ ل َ ] (ع اِ موصول ) آن زن . (منتهی الارب ). مرادف «که » موصول . اسم موصول مؤنث الّذی . که : موصول الاسماء الذی انثی التی والیاء اذا ماثنیا لاتبثت . ابن مالک . || اللتیا و التی دو اسم اند از مصیبت و بعضی گویند اللتیا داهیه ٔ بزرگ است و...
-
التی
لغتنامه دهخدا
التی . [ اُ ت َ ] (اِخ ) قلعه ایست محکم و شهریست نزدیک تفلیس بین آن و ارزروم مسافت سه روز راه است . (معجم البلدان ).
-
جستوجو در متن
-
ادوس
لغتنامه دهخدا
ادوس . [ اَ ] (از ع ، ص ) کسی را گویند که بسبب علتی چشم او تاریکی کند و شبکور را نیز گفته اند. (برهان قاطع). کسی را گویند که چشم او تاریکی کند بواسطه ٔعلتی . (جهانگیری ). کسی را گویند که چشم او آب سیاه آورده باشد. (شعوری ). تباه چشم از علتی که دارد. ...
-
ابرم
لغتنامه دهخدا
ابرم . [ اَ رَ ] (ع اِ) علتی است . || نام گیاهی است . (منتهی الارب ).
-
اخیضر
لغتنامه دهخدا
اخیضر. [ اُ خ َ ض ِ ] (ع اِ) مگسی است . || علتی است در چشم .
-
گریون
لغتنامه دهخدا
گریون . [ گ َ ری وَ ] (اِ) علتی است که آن را به هندی داد و به عربی قوبا گویند. (برهان ) (آنندراج ). بریون . (رشیدی ).
-
سخج
لغتنامه دهخدا
سخج . [ س ِ خ َ ] (اِ) علتی باشد که آن را تنگی نفس گویند. (برهان ) (آنندراج ) (شرفنامه ) (ناظم الاطباء). رجوه به سخچ شود.
-
عقاف
لغتنامه دهخدا
عقاف . [ ع ُ ] (ع اِ) علتی است در قوائم و پاهای گوسپند، که بدان پایش خمیده گردد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).
-
آب سفید
لغتنامه دهخدا
آب سفید. [ ب ِ س َ / س ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) نام علتی در چشم . رجوع به آب مروارید شود.
-
آبریزه
لغتنامه دهخدا
آبریزه . [ زَ / زِ ] (اِ مرکب ) علتی در چشم که پیوسته اشک از آن فروریزد. || مبال . مستراح . آبریز.
-
دوش
لغتنامه دهخدا
دوش . [ دَ وَ ] (ع مص ) تباه شدن چشمهای کسی از علتی که داشته است .(از منتهی الارب ) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
-
ضمج
لغتنامه دهخدا
ضمج . [ ض َ م َ ] (ع اِ) آفتی است که بمردم رسد. (منتهی الارب ). علتی است . (منتخب اللغات ).
-
فریاد گوش
لغتنامه دهخدا
فریاد گوش . [ ف َرْ دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب )علتی است که بتازی طنین و دوی خوانند. (آنندراج ).
-
ممل
لغتنامه دهخدا
ممل . [ م ُ م ُ ] (اِ) عیب و علتی که مخصوص چشم است . (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ).