کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
علباء پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
علباء
لغتنامه دهخدا
علباء. [ ع َ ] (ع اِ) پی گردن . (منتهی الارب ). ج ، عَلابی .
-
علباء
لغتنامه دهخدا
علباء. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن أصمع عبسی . از واردشوندگان بر پیغمبر (ص ) است . (از الاصابة ج 4 قسم اول ص 261).
-
علباء
لغتنامه دهخدا
علباء. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن مرةبن عائذةبن مالک بن بکربن سعدبن ضبة ضبی . از صحابه است و در واقعه ٔ «مؤتة» شهید شد. (از الاصابة ج 4 قسم اول ص 261).
-
علباء
لغتنامه دهخدا
علباء. [ ع ِ ] (اِخ ) ابن هیثم بن جریر. وی در دوره ٔ جاهلیت و اسلام میزیست . و در فتوحات عمر شرکت کرد. و در واقعه ٔ جمل شهید شد. پدرش از سردارانی بود که در واقعه ٔ «ذی قار» با کسری جنگید. (از الاصابة ج 5 قسم سوم ص 111).
-
علباء
لغتنامه دهخدا
علباء. [ ع ِ ] (ع مص ) سوراخ کردن گردن بنده . || نمایان شدن پی گردن شخص بواسطه ٔ کلانسالی . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || (اِ) پی زردرنگ گردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). مؤنث است ، و گاهی مذکر بکار میرود. (از اقرب الموارد). ج ، عَلابی...
-
واژههای مشابه
-
علباء اسدی
لغتنامه دهخدا
علباء اسدی . [ ع ِ ءِ اَ س َ ] (اِخ ) از بنی اسدبن خزیمة است . صحابی است . (از الاصابة ج 5 قسم چهارم ص 172).
-
علباء سلمی
لغتنامه دهخدا
علباء سلمی . [ ع ِ ءِ س َ ] (اِخ ) از صحابه است . (از الاصابة ج 4 قسم اول ص 261).
-
اصحاب علباء
لغتنامه دهخدا
اصحاب علباء. [ اَ ب ِ ع ِ ] (اِخ ) پیروان علبأبن ذراع دوسی بودند، و علباء علی (ع ) را بر پیامبر (ص ) برتری میداد و میپنداشت او محمد (ص ) را به نبوت مبعوث کرده است و علی را خدا خواند و آنگاه محمد (ص ) را نکوهش میکرد که چرا بجای دعوت مردم به نبوت علی ...
-
واژههای همآوا
-
الباء
لغتنامه دهخدا
الباء. [ اَ ل ِب ْ با ] (ع ص ، اِ) ج ِ لبیب . (منتهی الارب ). رجوع به لبیب شود.
-
الباء
لغتنامه دهخدا
الباء. [ اِ ] (ع مص ) فله خوراندن قوم را. و گویند البأت الجدی ؛ یعنی فله خورانیدم بزغاله را. (منتهی الارب ). فله دادن گوسفند بچه را. (تاج المصادر بیهقی ). || جوشانیدن فله را. (منتهی الارب ). || شیر نخستین دادن مادر بچه را. || فله توشه دادن کسی را. |...
-
جستوجو در متن
-
علبأان
لغتنامه دهخدا
علبأان . [ ع ِ ] (ع اِ) علباوان . تثنیه ٔ علباء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). دو پی گردن .
-
علباوان
لغتنامه دهخدا
علباوان . [ ع ِ ] (ع اِ) علبأان . تثنیه ٔ علباء. دو پی گردن . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).