کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقده گشای پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقده گشای
لغتنامه دهخدا
عقده گشای . [ ع ُ دَ / دِ گ ُ ] (نف مرکب ) عقده گشا. عقده گشاینده . گشاینده ٔ گره . || مشکل گشا. و رجوع به عقده گشا شود : چون دم صبح گشت عقده گشای عود را سوخت خاک صندل سای . نظامی .قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای ما را نگذارد که درآئیم ز پای .حافظ.
-
واژههای مشابه
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع َ ق َ دَ ] (ع اِ) بن زبان . (منتهی الارب ). اصل و ریشه ٔ لسان . || ج ِ عاقِد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود. || یکی عَقَد. (از منتهی الارب ). واحد عقد، و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است . (از اقرب الموارد). و رجوع به عَقَد شود.
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع َ ق ِ دَ ] (ع اِ) یکی عَقِد. (ناظم الاطباء). واحد عقد و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است . (از اقرب الموارد). رجوع به عَقِد شود.
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (اِخ ) سرزمینی است پرنخل . (از معجم البلدان ).
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (اِخ ) شهری است نزدیک یزد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن به اعتبار این که اسمی است هر سرزمین خرم را، منصرف است و به اعتبار علمیت غیر منصرف می باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شهری است در جهت مفازه و کویر،در نزدیکی ...
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (اِخ )نام دختر مغتربن بولان ، و به وی منسوبند عقدیون ، و از آن است طرماح . (منتهی الارب ). و رجوع به عقدی شود.
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (ع اِ) گره . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). گره و بستگی . (دهار) (ترجمان القرآن جرجانی ). گره ، و «آسان گشا» از صفات اوست . (آنندراج ). دژک . عقده و رجوع به عقده شود : و احلل عقدةً من لسانی . (قرآن 28/20)؛ و بگشای گره و بستگی را از ز...
-
عقده ٔ ذنب
لغتنامه دهخدا
عقده ٔ ذنب . [ ع ُ دَ / دِ ی ِ ذَ ن َ ] (اِخ ) عقدةالذنب . عقده ٔ ذنب و رأس که عقدتین نامند، دو اصطلاح معمول در هیئت و نجوم است که در قمر محل تقاطع مدار وی با مدار زمین باشد یا به قول قدما، محل تقاطع فلک ممثل با مایل . (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به...
-
عقده ٔ رأس
لغتنامه دهخدا
عقده ٔ رأس . [ع ُ دَ / دِ ی ِ رَءْس ْ ] (اِخ ) عقدةالرأس . محل تقاطع فلک حامل و مایل قمر در سر دایره ٔ مفروضه . رجوع به عقدة و عقده و عقدتین و عقده ٔ ذنب شود : کجا ماند جهان را روشنائی چو خورشید افتد اندر عقده ٔ رأس . سنائی .بگسلد ار حد کند عقده ٔ...
-
عقده ٔ گردون
لغتنامه دهخدا
عقده ٔ گردون . [ ع ُ دَ/ دِ ی ِ گ َ ] (اِخ ) کنایه از رأس و ذنب ، و هر دو را عقدتین گویند و این اصطلاح اهل تنجیم است . (آنندراج ). و رجوع به عقدة و عقده و عقدتین شود : عقد ابروی قضا از پی تسکین شغب گشته با عقده ٔ گردون به سیاست انباز.اوحدالدین انوری...
-
عقده برداشتن
لغتنامه دهخدا
عقده برداشتن . [ ع ُ دَ / دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) غم یا عقده ٔدل برداشتن . غم و غصه ٔ دل از بین بردن : دوشم از خاک لب او به تبسم برداشت یک به یک عقده ام از دل به تکلم برداشت .سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
عقده بستن
لغتنامه دهخدا
عقده بستن . [ ع ُ دَ / دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گره بستن : هر عقده که روزگار بندددست شه کامران گشاید.خاقانی .
-
عقده گشادن
لغتنامه دهخدا
عقده گشادن . [ ع ُ دَ / دِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) باز کردن گره . گشودن گره : براق برق تک رازین نهادندز پایش عقده ٔ پروین گشادند. حکیم زلالی (از آنندراج ). || گشادن مشکل : عقده ٔ بابلیان را بتوانید گشادنتوانید که اشکال قدر بگشائید. خاقانی .تا گشاید عقده ...
-
عقده گشودن
لغتنامه دهخدا
عقده گشودن . [ ع ُ دَ / دِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن گره . || مشکل گشودن . حل معضل کردن : گر به دل آزاد بودمی چه غمستی عقده ٔ سودا گشودمی چه غمستی .خاقانی .