کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقده ذنب پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع َ ق َ دَ ] (ع اِ) بن زبان . (منتهی الارب ). اصل و ریشه ٔ لسان . || ج ِ عاقِد. (از اقرب الموارد). رجوع به عاقد شود. || یکی عَقَد. (از منتهی الارب ). واحد عقد، و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است . (از اقرب الموارد). و رجوع به عَقَد شود.
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع َ ق ِ دَ ] (ع اِ) یکی عَقِد. (ناظم الاطباء). واحد عقد و آن ریگهای برهم نشسته و متراکم است . (از اقرب الموارد). رجوع به عَقِد شود.
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (اِخ ) سرزمینی است پرنخل . (از معجم البلدان ).
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (اِخ ) شهری است نزدیک یزد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و آن به اعتبار این که اسمی است هر سرزمین خرم را، منصرف است و به اعتبار علمیت غیر منصرف می باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). شهری است در جهت مفازه و کویر،در نزدیکی ...
-
عقدة
لغتنامه دهخدا
عقدة. [ ع ُ دَ ] (اِخ )نام دختر مغتربن بولان ، و به وی منسوبند عقدیون ، و از آن است طرماح . (منتهی الارب ). و رجوع به عقدی شود.
-
عقده برداشتن
لغتنامه دهخدا
عقده برداشتن . [ ع ُ دَ / دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) غم یا عقده ٔدل برداشتن . غم و غصه ٔ دل از بین بردن : دوشم از خاک لب او به تبسم برداشت یک به یک عقده ام از دل به تکلم برداشت .سنجر کاشی (از آنندراج ).
-
عقده بستن
لغتنامه دهخدا
عقده بستن . [ ع ُ دَ / دِ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) گره بستن : هر عقده که روزگار بندددست شه کامران گشاید.خاقانی .
-
عقده گشا
لغتنامه دهخدا
عقده گشا. [ ع ُ دَ / دِ گ ُ ] (نف مرکب ) عقده گشای . عقده گشاینده . آنکه یا آنچه گرهی را بگشاید. (فرهنگ فارسی معین ). چیزی که بدان عقده گشاده شود، چون ناخن و نوک کارد و مانند آن . (آنندراج ) : در عقده کار دل افتد ز روزگارتا از ابروی تو عقده گشا میتوا...
-
عقده گشادن
لغتنامه دهخدا
عقده گشادن . [ ع ُ دَ / دِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) باز کردن گره . گشودن گره : براق برق تک رازین نهادندز پایش عقده ٔ پروین گشادند. حکیم زلالی (از آنندراج ). || گشادن مشکل : عقده ٔ بابلیان را بتوانید گشادنتوانید که اشکال قدر بگشائید. خاقانی .تا گشاید عقده ...
-
عقده گشودن
لغتنامه دهخدا
عقده گشودن . [ ع ُ دَ / دِ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) گشودن گره . || مشکل گشودن . حل معضل کردن : گر به دل آزاد بودمی چه غمستی عقده ٔ سودا گشودمی چه غمستی .خاقانی .
-
عقده واکردن
لغتنامه دهخدا
عقده واکردن . [ ع ُ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب )گشودن گره . || حل مشکل کردن : ز هر جانب دل محفل صدا کردشکست جام عقده ناله واکرد.میرزا محمدزمان راسخ (از آنندراج ).
-
عقده گشای
لغتنامه دهخدا
عقده گشای . [ ع ُ دَ / دِ گ ُ ] (نف مرکب ) عقده گشا. عقده گشاینده . گشاینده ٔ گره . || مشکل گشا. و رجوع به عقده گشا شود : چون دم صبح گشت عقده گشای عود را سوخت خاک صندل سای . نظامی .قسام بهشت و دوزخ آن عقده گشای ما را نگذارد که درآئیم ز پای .حافظ.
-
عقده گشایی
لغتنامه دهخدا
عقده گشایی . [ ع ُ دَ / دِ گ ُ ] (حامص مرکب ) گشودن گره . (فرهنگ فارسی معین ). || حل مشکلات و آشکار نمودن کار مشکل و دشوار. (ناظم الاطباء). مشکل گشائی . (فرهنگ فارسی معین ) : خاری که در این بادیه بیکار نمایداز آبله ٔپای طلب عقده گشائی است .میرزا صائب...
-
ابن عقده
لغتنامه دهخدا
ابن عقده . [ اِ ن ُ ع ُ دَ ] (اِخ ) احمدبن محمدبن سعید همدانی . محدث زیدی . او بکثرت تصنیف و بسیاری ِ احادیث محفوظه معروف است . گویند کتابخانه ٔ او سیصد اشتروار برمی آمد. وفات او به سال 333 هَ .ق . در کوفه بوده است .