کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عقام پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عقام
لغتنامه دهخدا
عقام . [ ع َ ] (ع ص ) مرد که فرزند نشود او را. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || زن نازاینده . ج ، عُقماء. (منتهی الارب ). || حرب عقام ؛جنگ سخت . || رجل عقام ؛ مرد زشتخو. || داء عقام ؛ بیماری دشوار که به نشود، و به ضم افصح است . (از منتهی الارب ) ...
-
عقام
لغتنامه دهخدا
عقام . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود.
-
عقام
لغتنامه دهخدا
عقام . [ ع ُ ] (ع ص ) داء عقام ؛بیماری که به نشود. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد).علت بی دارو. (زمخشری ). عَقام . و رجوع به عَقام شود. || یوم عقام ؛ روز سخت . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || رجل عقام ؛ مرد بدخوی . || جنگ شدید. (منتهی الارب ). ...
-
واژههای همآوا
-
اقعم
لغتنامه دهخدا
اقعم . [ اَ ع َ ] (ع ص ) کج بینی . ج ، قُعم . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). بن بینی فرونشسته . (المصادر زوزنی ).
-
جستوجو در متن
-
عقماء
لغتنامه دهخدا
عقماء. [ ع ُ ق َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَقیم . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عقیم شود. || ج ِ عَقام . (منتهی الارب ). رجوع به عَقام شود.
-
نازاینده
لغتنامه دهخدا
نازاینده . [ ی َدَ / دِ ] (نف مرکب ) ماده ای که باردار نشده و نزائیده باشد. (ناظم الاطباء). || عقیم . نازا. سترون . (ترجمان القرآن ). عقیم . بی بر. (ناظم الاطباء). عقیم . عقام . عاقر. (از منتهی الارب ). نازا : چون خواهد که از شتر و گاو زکوة بدهد باید...
-
بدخوی
لغتنامه دهخدا
بدخوی . [ ب َ ] (ص مرکب ) بدخلق . زشت خوی . تندخو. مقابل خوش خوی . نیکخوی . (فرهنگ فارسی معین ). اَعوَج . خَزَنزَر. خُنُدب . شِغّیر. شِنّیر. شَکِس . شَکِص . صَنّارة.عَبقان . عَبقانَة. عَدَبّس . عِض ّ. عِظیَر. عَفَرجَع. عَفَنجَش . عُقام . عَکَص . قاذو...
-
عقیم
لغتنامه دهخدا
عقیم . [ ع َ ] (ع ص ) رجل عقیم ؛ مرد که فرزند نشود او را. ج ، عُقَماء و عِقام و عَقْمی ̍. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). نازاینده ، خواه مرد باشد خواه زن ، در این لفظ مذکر و مؤنث برابر است ؛ و مرد عقیم آن است که نطفه ٔ او قابل زرع نباشد. (غیاث...