کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عفیفه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عفیفه
لغتنامه دهخدا
عفیفه . [ ع َ فی ف َ ] (ع ص ) عفیفة. زن پارسا و باعصمت و باحیا و باشرم و متدین و پاکدامن .ج ، عفیفگان . (ناظم الاطباء). و رجوع به عفیفة شود.توئی که جز تو نپنداشت با بصارت خویش عفیفه مریم مرپور خویش را پدری .ناصرخسرو.
-
واژههای مشابه
-
عفیفة
لغتنامه دهخدا
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] (اِخ ) دختر احمدبن عبداﷲ فارقانی اصفهانی . از زنان فاضل و محدث و فقیه بود. به سال 516 هَ . ق . متولد شد. و او آخرین کسی است که از عبدالواحد صاحب ابی نعیم روایت کرده است . او را اجازاتی عالی از اهالی اصفهان وبغداد بود که گویند با...
-
عفیفة
لغتنامه دهخدا
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] (اِخ ) دختر سعید شرتونی (1886 - 1906 م .) از زنان ادیب و نویسنده ٔ معاصر لبنان . برای شرح حال او به اعلام النساء ج 3 رجوع شود.
-
عفیفة
لغتنامه دهخدا
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] (اِخ ) دختر محمدبن محمد نویری مکی . از زنان محدث بود. در جمادی الاولای سال 846 هَ . ق . متولد شد و حدیث را نزد ابوالفتح مراغی آموخت . وی در ذی حجه ٔ سال 885 هَ . ق . درگذشت و در معلاة دفن شد. (از اعلام النساء از الضوء اللامع).
-
عفیفة
لغتنامه دهخدا
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] (اِخ ) دختر یوسف میخائیل صالح کرم . از زنان نویسنده و ادیب معاصر در لبنان بود. (1883- 1924م .) برای شرح او رجوع به اعلام النساء ج 3 شود.
-
عفیفة
لغتنامه دهخدا
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] (اِخ ) لیلی دختر لُکَیزبن مرةبن اسد. از زنان شاعر عرب در عهد جاهلیت . رجوع به لیلی (بنت لکیز...) شود.
-
عفیفة
لغتنامه دهخدا
عفیفة. [ ع َ فی ف َ ] (ع ص )مؤنث عفیف . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). زن پارسا؛ أی پاکدامن . (دهار). زن پارسا و پرهیزگار از حرام . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ذاتی را نامند که او را صفت چیرگی بر شهوت و تملک نفس بغایت باشد. به عبارت دیگر زن سخت پ...
-
جستوجو در متن
-
عفیفات
لغتنامه دهخدا
عفیفات . [ ع َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَفیفة. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عفیفة شود.
-
عفیفگان
لغتنامه دهخدا
عفیفگان . [ ع َ فی ف َ / ف ِ ] (اِ) ج ِ عفیفه . (ناظم الاطباء). رجوع به عفیفه شود.
-
عفائف
لغتنامه دهخدا
عفائف . [ ع َ ءِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عفیف . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). و ج ِ عفیفة. (اقرب الموارد). رجوع به عفیف و عفیفة شود.
-
آزرمی
لغتنامه دهخدا
آزرمی .[ زَ ] (ص نسبی ) باحیا: زنی آزرمی ؛ مخدره . عفیفه .
-
حصناء
لغتنامه دهخدا
حصناء. [ ح َ ] (ع ص ) نعت مؤنث از حصن . پارسا زن . زن پارسا. (آنندراج ). عفیفه . مستوره . مخدره . || زن شوهردار.
-
پاک جیب
لغتنامه دهخدا
پاک جیب . [ ج َ ] (ص مرکب ) عفیف . معصوم . عفیفه . معصومه : زانکه عادت کرده بود آن پاک جیب در هزیمت رخت بردن سوی غیب .مولوی .