کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عظی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عظی
لغتنامه دهخدا
عظی . [ ع َ ] (ع ص ) شتر آماسیده شکم از خوردن گیاه عنظوان . (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عَظ. عَظیان . و رجوع به عظ و عظیان شود.
-
عظی
لغتنامه دهخدا
عظی . [ ع َ ظا / ع َ ظَن ْ ] (ع مص ) آماسیدن شکم شتر از خوردن گیاه عنظوان . (از اقرب الموارد). عَظا. (منتهی الارب ). رجوع به عظا شود.
-
واژههای همآوا
-
عزی
لغتنامه دهخدا
عزی . [ ع َ زی ی ] (ع ص ) شکیبا و صابر. (ناظم الاطباء). صبور. (اقرب الموارد).
-
عزی
لغتنامه دهخدا
عزی . [ ع َزْ زا ] (اِخ ) (حَفر...) ناحیه ای است به موصل . (منتهی الارب ).
-
عزی
لغتنامه دهخدا
عزی . [ ع ِ زا / ع ِ زَن ْ ] (ع اِ) ج ِ عِزة.(اقرب الموارد) (منتهی الارب ). رجوع به عِزَة شود.
-
عزی
لغتنامه دهخدا
عزی . [ ع ُزْ زا ] (اِخ ) بت . (دهار). یکی از دو بت معروف طایفه ٔ قریش (عرب ) در عهد جاهلیت ، و دیگری لات نام داشته و اعراب بت پرست آنها را دختران خدا میدانستند. (فرهنگ فارسی معین ). بتی است یا درخت طلح که قوم غطفان می پرستیدند. نخستین کسی که آن را ب...
-
عزی
لغتنامه دهخدا
عزی . [ ع ُزْ زا ] (ع ص ) زن ارجمند و کمیاب و زن دوست داشته . (منتهی الارب ). زن عزیز و شریف . (از اقرب الموارد). || (ن تف ) مؤنث أعزّ. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به اعز شود.
-
عذی
لغتنامه دهخدا
عذی . [ ع َ / ع ِذْی ْ ] (ع اِ) کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (آنندراج ). || هر شهر که شوره ندارد. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عذی
لغتنامه دهخدا
عذی . [ ع ِ ] (اِخ ) نام جایی است . (منتهی الارب ). لیث گوید: موضعی است به بادیه و نام است محلی را که در زمستان و تابستان در آن گیاه روید بدون آب . ازهری گوید: موضعی است به بادیه . (از معجم البلدان ).
-
آذی
لغتنامه دهخدا
آذی . [ ذی ی ] (ع اِ) موج دریا. ج ، اواذی .
-
اذی
لغتنامه دهخدا
اذی . [ اَ ] (ع ص ) اَذ. آنکه بالطبع قرار نگیرد در جائی بی آنکه او را دردی یا مرضی باشد. (منتهی الارب ). حیوانی که بیک جا قرار نگیرد از شوخی : بعیرٌ اَذ. مؤنث : اَذیة: ناقةٌ اذیة. (منتهی الارب ).
-
اذی
لغتنامه دهخدا
اذی . [ اَ ذا ] (ع مص ، اِمص ) رنجش . ستوهی . (دستوراللغة). آزار. رنج . (مهذب الاسماء). چیزیکه آزار دهد. (آنندراج ). مکروه . (مهذب الاسماء). آزرده شدن . رنجه شدن . (آنندراج ). رنجور شدن . (زوزنی ):چون ملک تسبیح حق را کن غذاتا رهی همچون ملایک از اَذی ...
-
اذی
لغتنامه دهخدا
اذی . [ اَ ذی ی / اَ ] (ع ص ) مرد بسیار رنجنده . مرد بسیار متأذی شونده . (آنندراج ). || مرد بسیار رنجاننده . بسیار ایذارساننده . (آنندراج ).
-
اضی
لغتنامه دهخدا
اضی . [ اَ ضا ] (ع اِ) اضا. رجوع به اضا شود.