کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عطشی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عطشی
لغتنامه دهخدا
عطشی . [ ع َ شا ] (ع ص ) مؤنث عَطشان . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عطشانة. زن تشنه . ج ، عِطاش . (اقرب الموارد).
-
عطشی
لغتنامه دهخدا
عطشی . [ ع َ طَ ] (اِخ ) احمدبن عبیداﷲبن محمدبن حمزه ٔ عطشی بغدادی ، مکنی به ابوبکر. محدث بود و از ابوسعید اعرابی و دیگران روایت کرده است . و ابوالحسن محمدبن احمد جوالیقی کوفی به سال 359 هَ .ق . نزد او حدیث آموخته است . (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عطشی
لغتنامه دهخدا
عطشی . [ ع َ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به سوق العطش بغداد که برخی از محدثان به آنجا نسبت دارند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). رجوع به عطش (سوق العطش ) شود.
-
واژههای همآوا
-
آتشی
لغتنامه دهخدا
آتشی . [ ت َ ] (اِ) نام قسمی گل و شاید سوری : بر گلبنان گنبد اخضر نهاد اوگلهای گونه گونه ز خیری و آتشی . ؟ (از مقامات حمیدی ).|| (ص نسبی ) برنگ آتش . منسوب به آتش . و مثلثه یا بروج آتشی حمل و اسد و قوس است . || مجازاً، سخت خشمگین و غضبناک . سخت بهیجا...
-
اتشی
لغتنامه دهخدا
اتشی . [ اَت ِ ] (اِ) خارپشت کلان تیرانداز. سیخول . قُنفُذ. و امروز در نواحی طهران تشی گویند.
-
جستوجو در متن
-
عطاش
لغتنامه دهخدا
عطاش . [ ع ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَطشان . (منتهی الارب )(از اقرب الموارد). رجوع به عطشان شود. || ج ِ عَطشی . (از اقرب الموارد). رجوع به عطشی شود.
-
عطشانة
لغتنامه دهخدا
عطشانة. [ ع َ ن َ ] (ع ص ) مؤنث عطشان . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد).زن تشنه . (ناظم الاطباء). عَطشی ̍. ج ، عطشانات . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عطشان و عطشی شود.
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) محمدبن حسین مکنی به ابوالحسین معروف به عطشی ، کتاب «الدروالبهاء» را تألیف کرد. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 396).
-
عطشان
لغتنامه دهخدا
عطشان . [ ع َ ] (ع ص ، اِ مص ) تشنه . (منتهی الارب ) (برهان ) (دهار) (غیاث اللغات ). دارای عطش ، و مؤنث آن عَطشی ̍ و عطشانة آید. (از اقرب الموارد). ج ، عِطاش و عَطشی ̍. عَطاشی ̍.عُطاشی ̍. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). و اصل آن را عطشاء دانسته ان...
-
عطش
لغتنامه دهخدا
عطش . [ ع َ طَ ] (ع اِمص ) تشنگی . (منتهی الارب ) (دهار) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). ضد سیرابی ، و یا آن دردی است که از عدم آشامیدن در گلو پدید آید. (از اقرب الموارد). احتیاج مفرط طبیعت به سردی و تری . (یادداشت مرحوم دهخدا). وِرد. (از المنجد) : از تبش...
-
طباشیر
لغتنامه دهخدا
طباشیر. [ طَ ] (معرب ، اِ) تباشیر. دوائی است که از جوف نی هندی بهم رسد. یا آن خاکستر بیخ نی است . و فلوس طباشیر که در شکم نی میباشد مدور است مانند درهم . و گویند چون نی از شدت باریکی بر دیگری بهم میخورد، از آنجا آتش برآید، و در نیستان افتد، طباشیر بن...
-
ی
لغتنامه دهخدا
ی . (حرف ) نشانه ٔ حرف سی و دوم یعنی آخرین حرف از الفبای فارسی و حرف بیست و هشتم از الفبای عربی و حرف دهم از الفبای ابجدی است . در حساب جُمَّل آن را دَه گیرند. نام آن «یا»، «یاء»، «ی » و «یی » است و در خط به صورتهای زیر نوشته و با اصطلاحات «ی تنها» چ...