کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عطسه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عطسه
لغتنامه دهخدا
عطسه . [ ع َ س َ / س ِ ] (اِ) عطسة. از ع ، معروف است که به هندی چهینک نامند. (منتهی الارب ). هوایی است که به شدت و همراه آواز از بینی خارج می گردد. (از اقرب الموارد). حرکتی که بر اثر آن هوا به شدت و با صدا از دهان و تجاویف بینی خارج شود. (فرهنگ فارسی...
-
واژههای مشابه
-
عطسة
لغتنامه دهخدا
عطسة. [ ع َ س َ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عطس و عطاس . (از اقرب الموارد). یک دفعه عطسه زدن . رجوع به عطس و عطاس شود.
-
عطسه دادن
لغتنامه دهخدا
عطسه دادن . [ ع َ س َ / س ِ دَ ] (مص مرکب ) عارض شدن و پدید گشتن عطسه و زفرافیدن . (ناظم الاطباء). عطسه کردن . عطسه زدن . عَطس . عُطاس . کداس . کدسة. کدسان . (از منتهی الارب ) : شاخ چو آدم ز باد زنده شد و عطسه دادفاخته الحمد خواند گفت که جاوید مان . ...
-
عطسه ریختن
لغتنامه دهخدا
عطسه ریختن . [ ع َ س َ / س ِ ت َ ] (مص مرکب ) عطسه تولید کردن : هوا تا عطسه در مغز غزالان ختن ریزدبه دامان نسیم صبح زلف مشکسا بگشا.حزین (از آنندراج ).
-
عطسه زدن
لغتنامه دهخدا
عطسه زدن . [ ع َ س َ / س ِ زَ دَ ] (مص مرکب ) عطسه دادن . عطسه کردن : گر تو از بوی مشک عطسه زنی هر که حاضر دعات بسراید. خاقانی .یرحمک اﷲ زد آسمان که دم صبح عطسه ٔ مشکین زد از صبای صفاهان . خاقانی .هر دم هزار عطسه ٔ مشکین زد از تری مغز جهان ز رایحه ٔ ...
-
عطسه کردن
لغتنامه دهخدا
عطسه کردن . [ ع َ س َ / س ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) عارض شدن عطسه . (فرهنگ فارسی معین ). عطسه دادن . عطسه زدن . خفیدن . زفرافیدن .
-
عطسه آور
لغتنامه دهخدا
عطسه آور. [ ع َ س َ / س ِ وَ] (نف مرکب ) عطسه آورنده . آنچه باعث عطسه زدن شود.
-
عطسه دهنده
لغتنامه دهخدا
عطسه دهنده . [ ع َ س َ / س ِ دَ هََ دَ / دِ ] (نف مرکب ) عاطِس . (از منتهی الارب ). آنکه عطسه عارض او شود. رجوع به عطسه دادن شود.
-
جستوجو در متن
-
پیک پیک
لغتنامه دهخدا
پیک پیک . (اِ صوت ) حکایت صوت عطسه های پیاپی مزکوم . آواز عطسه ٔ پیاپی زکام زده . صوت عطسه های خرد آواز پی در پی .پیک پیک عطسه کردن ؛ عطسه های پیاپی خرد آواز کردن .
-
چهینک
لغتنامه دهخدا
چهینک . [ چ ِ ] (اِ) بهندی عطسه را گویند. (از منتهی الارب ذیل عطسه ).
-
کدسة
لغتنامه دهخدا
کدسة. [ ک َ س َ ] (ع اِ) عطسه ٔ ستور و عطسه دادن آن و گاهی در مردم هم استعمال کنند. (منتهی الارب ). عطسه ٔ بهائم و در مردم هم استعمال کنند. (از اقرب الموارد).
-
تعطیس
لغتنامه دهخدا
تعطیس . [ ت َ ] (ع مص ) عطسه برانگیختن کسی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). به عطسه داشتن کسی را. (از اقرب الموارد).
-
عطاس
لغتنامه دهخدا
عطاس . [ ع ُ ] (ع اِ) عطسه . (منتهی الارب ) (دهار) (از غیاث اللغات ). هوایی است که با فشار از بینی خارج می شود به همراه صدائی که شنیده می شود. (از اقرب الموارد). صبر. اشنوشه . شنوشه . خفه . و در حدیث است که پیغمبر (ص ) کان یحب العطاس و یکره التثاؤب ...