کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عضوی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عضوی
لغتنامه دهخدا
عضوی . [ ع َ ض َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به عضاهة. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب ). عِضاهی ّ.رجوع به عضاه و عضاهة شود. || آنکه عضاه چرد. (از اقرب الموارد). عِضهی . رجوع به عضهی شود.
-
عضوی
لغتنامه دهخدا
عضوی . [ ع ُ وی ی ] (ص نسبی ) منسوب به عضو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به عضو شود.
-
واژههای همآوا
-
عزوی
لغتنامه دهخدا
عزوی . [ ع َزْ وا ] (ع اِ) کلمه ای است جهت عطوفت و مهربانی خواستن . (منتهی الارب ). کلمه ای است که بدان عطوفت و مهربانی میخواهند. (ناظم الاطباء). عزوی و تَعزی ̍ دو کلمه اند استعطاف را در لغت اهل «شحر»، و آنان چنین گویند: عزوی تعزی لقد کان کذا و کذا، ...
-
ازوی
لغتنامه دهخدا
ازوی . [ اَ وا ] (اِ) صَبر: دمام ؛ ازوی است که بر چشمخانه و پشت و پیشانی کودک مالند. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
عضویة
لغتنامه دهخدا
عضویة. [ ع َ ض َ وی ی َ ] (ع ص نسبی ) تأنیث عضوی ، منسوب به عِضاه . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عضاه و عضاهة و عضوی و عضاهی شود.
-
عضهی
لغتنامه دهخدا
عضهی . [ ع ِ ض َ هی ی ] (ص نسبی ) شتر که عضاه خوار باشد. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عضاهی . عضوی . و رجوع به عضاهی و عضوی شود.
-
خلنج
لغتنامه دهخدا
خلنج . [ خ ِ ل ِ ] (اِمص ) نشکنج . عمل گرفتن عضوی و کندن به ناخن . (ناظم الاطباء). نیشگون . (یادداشت بخط مؤلف ). || خوابیدگی و بی حسی عضوی . (ناظم الاطباء).
-
وشکون
لغتنامه دهخدا
وشکون . [ وِ ] (اِ) گوشت عضوی از بدن کسی را بین دو انگشت فشردن . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به وشگون شود.
-
آطروفیا
لغتنامه دهخدا
آطروفیا. (یونانی ،اِ) (از یونانی آ، حرف سلب + طروفه ، خورش . غذا)هزال مُفرط. ضمور عضوی . و رجوع به اَطْروفیا شود.
-
چاکدار
لغتنامه دهخدا
چاکدار. (نف مرکب ) شکافته . دریده . پاره . عضوی یا جامه ای که شکافتگی و بریدگی داشته باشد. || ترکیده . کفیده .
-
سرما زدن
لغتنامه دهخدا
سرما زدن . [ س َ زَ دَ ] (مص مرکب ) به عضوی یا میوه ای آفت رسیدن بسبب سرمای سخت . رجوع به ماده ٔ قبل شود.
-
ضمور
لغتنامه دهخدا
ضمور. [ ض ُ ] (ع اِمص ) لاغری . نزاری . هزال و ضعف . (بحر الجواهر). ذبول .- ضمور عضوی ؛ اطروفیا .
-
ناقص العضو
لغتنامه دهخدا
ناقص العضو. [ ق ِ صُل ْ ع ُض ْوْ ] (ع ص مرکب ) آنکه در عضوی از اعضای بدنش نقصی و عیبی باشد.