کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عصبروانشناسی شناختی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
افعی مرجان عصب
لغتنامه دهخدا
افعی مرجان عصب . [ اَ ی ِ م َ ع َ ص َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) افعی کهرباپیکر که شعله ٔ آتش باشد. (آنندراج ) (هفت قلزم ) (برهان ). و رجوع به افعی شود.
-
جستوجو در متن
-
معرفة
لغتنامه دهخدا
معرفة. [ م َ رِ ف َ] (ع مص ) شناختن . (ترجمان القرآن ) (المصادر زوزنی ).شناختن و دانستن بعد نادانی . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء). دانستن چیزی با حسی از حواس پنجگانه . (از اقرب الموارد). و رجوع به معرفت شود.- معرفةالاحشاء ؛ قسمتی از...
-
استوارت
لغتنامه دهخدا
استوارت . [ اِ ] (اِخ ) دوگالد. فیلسوف اسکاتلندی . مولد بسال 1753 م . در شهر ادمبورگ و وفات در 1828 م . پدر وی در دانشگاه ادمبورگ استاد ریاضی بود. این پسر هم در 19سالگی به دانش یاری پدر منتخب شدو بتدریج جانشین حقیقی او گشت . کتابهای بسیار در فلسفه و ...
-
جامعه شناسی
لغتنامه دهخدا
جامعه شناسی . [ م ِ ع َ / ع ِ ش ِ ] (حامص مرکب ) شناخت جامعه . معرفت الجوامع. آشنایی به احوال جامعه . و رجوع به جامعه شود. || در اصطلاح جامعه شناسان ، علمی که اوصاف کلی و عمومی جوامع حیوانی مخصوصاً جوامع انسانی را مطالعه میکند. (فلسفه ٔ علمی شاله ترج...
-
بالاسنج
لغتنامه دهخدا
بالاسنج . [ س َ ] (نف مرکب )که اندازه ٔ بالا گیرد. سنجنده ٔ قامت . اندازه گیرنده ٔ قد. || (اِ مرکب ) قدسنج . قامت سنج . آلت و وسیله ای که بدان اندازه ٔ قامت اشخاص را به دست آرند و معمولاً عبارت است از عمودی مدرج بدرجاتی که میزان ارتفاع را نشان میدهد ...
-
دموگرافی
لغتنامه دهخدا
دموگرافی . [ دِ مُگ ْ / م ُ گ ِ ] (فرانسوی ، اِ) جمعیت شناسی . علم تحقیق در جمعیت های انسانی ، خاصه از لحاظ کمی . لفظ دموگرافی نخستین بار در کتاب مقدمات آمار انسانی یا دموگرافی تطبیقی (1855 م .) از آشیل گیار (1799 - 1876 م .). طبیعیدان و جمعیت شناس ف...
-
گایوس پلینوس
لغتنامه دهخدا
گایوس پلینوس . [ پ ِ ] (اِخ ) پلین عالم رومی که در 23 م . تولد یافت و زمان فوتش محققاً معلوم نیست . این شخص را پلین بزرگ نامند، زیرا برادرزاده ای از طرف مادر داشت که معروف به پلین کوچک است . عالم مزبور کتابهای زیاد نوشته که بقول پلین کوچک عده ٔ آنها ...
-
ناو
لغتنامه دهخدا
ناو. (اِ) کشتی . (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرا) (از فرهنگ نظام ) (فرهنگ رشیدی ) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب ). جهاز کوچک . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). جهاز. (منتهی الارب ). سفینه . زورق . (ناظم الاطباء). جاریه . فُلک : امیر کشتی ها خواست ناوی د...
-
مزدیسنان
لغتنامه دهخدا
مزدیسنان .[ م َ دَ ی َ ] (اِ مرکب ) ج ِ مزدیسن . پیروان مزدیسنا. مزدیسنان . جمع مزدیسن است و مزدیسن یعنی خداپرست . (تاریخ سیستان چ بهار حاشیه ٔ ص 34). پرستندگان اورمزد. زردشتیان . مقابل دیویسنان یعنی دیوپرستان . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). پیروان آئ...
-
انفعالات
لغتنامه دهخدا
انفعالات . [ اِ ف ِ ] (ع مص ، اِ) ج ِ انفعال . || (اصطلاح فلسفه ٔ قدیم ) کیفیاتی که بوسیله ٔ یکی از حواس حاصل می شود اگر راسخ باشد مانند زردی طلا، انفعالیات و اگر غیر راسخ باشد مانند زردی روی آدم ترسان ، انفعالات نامیده می شود. (از کشاف اصطلاحات الفن...
-
رکن الدین
لغتنامه دهخدا
رکن الدین .[ رُ نُدْ دی ] (اِخ ) مسعودبن محمد امامزاده . متوفای 617 هَ . ق . از دانشمندان و مدرسان و گویندگان نامی بخارا واستاد محمد عوفی صاحب جوامع الحکایات و لباب الالباب بود. جوینی در شرح حمله ٔ مغول گوید: جماعتی که آنجا بودند روان می شدند و اوراق...
-
روانشناسی
لغتنامه دهخدا
روانشناسی . [ رَ ش ِ ] (حامص مرکب ) علم النفس . معرفةالنفس .معرفةالروح . روانشناسی عبارت است از تحقیق و مطالعه در حیات نفسانی و اعمال و رفتار انسان در احوال و اوضاع مختلف آن . دکتر علی اکبر سیاسی آرد: وجود انسان از دو جزء مختلف تشکیل یافته یا بعبارت ...
-
غضب
لغتنامه دهخدا
غضب . [ غ َ ض َ ] (ع مص ) خشم گرفتن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ) (مصادر زوزنی ) (ترجمان علامه ٔ جرجانی ): غضب علیه و له غضباً و مغضبة،و این وقتی گویند که مغضوب علیه زنده باشد و اگر مرده باشد «غضب به » گویند. (منتهی الارب ). دشمن د...
-
تغار
لغتنامه دهخدا
تغار. [ ت َ ] (اِ) طشت گلی را گویند. (برهان ) (غیاث اللغات ). تشت گلین است که درآن آب کنند و غذا نیز خورند یا گندم و جو پر کنند. (انجمن آرا) (آنندراج ). طشت گلین و سفالین و آوندی که سواران در آن خوراک اسب خود را ریزند. (ناظم الاطباء). تیغار. (منتهی ا...