کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عصار پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عصار
لغتنامه دهخدا
عصار. [ ع َص ْ صا ] (اِخ ) نام محمدبن عبداﷲبن حسن عصار جرجانی ، مکنی به ابوعبداﷲ است . وی از محدثان و از همراهان احمدبن حنبل در سفرش به یمن بوده است . و اولین شخصی است که مذهب حدیث را در جرجان اظهار کرد. عصار از عبدالرزاق روایت کرده است و ابواسحاق عم...
-
عصار
لغتنامه دهخدا
عصار. [ ع َص ْ صا ] (ع ص ) شپلنده ٔ انگور و جز آن . (منتهی الارب ). روغنگر. (غیاث اللغات ). منسوب به عصر که روغن کشی از حبوب را میرساند. (از الانساب سمعانی ) (آنندراج ). روغنگر و کسی که از بذور مانند کرچک و کنجدو جز آن روغن گیرد. (ناظم الاطباء). شیره...
-
عصار
لغتنامه دهخدا
عصار. [ ع ِ ] (ع اِ) غبار بسیار. (منتهی الارب ). غبار و گرد شدید. (از اقرب الموارد). || گند. (منتهی الارب ). گند، و تیز بی صدا و بدبو. (ناظم الاطباء). فساء. (اقرب الموارد). || حین و وقت : جاء عَلَی َّ عصار من الدهر؛ وقتی از روزگار بر من آمد. || (اِخ ...
-
عصار
لغتنامه دهخدا
عصار. [ ع ُ ](ع اِ) آنچه به فشاردن برآید مانند آب و مایع و جز آن . (منتهی الارب ). آنچه خارج شود از آنچه فشرده شود.(از اقرب الموارد). عُصارة. و رجوع به عصارة شود.
-
واژههای مشابه
-
عصار تبریزی
لغتنامه دهخدا
عصار تبریزی . [ ع َص ْ صا رِ ت َ ] (اِخ ) خواجه محمد عصار تبریزی . از مداحان شیخ اویس ایلکانی است ، و غیر از این پادشاه امرای دیگر را نیز مدح گفته بود و قصاید بسیار در مدیحه داشت و عاقبت از این طرزسخن سرائی ملول شد و انزوا اختیار کرد و در آن حال بخوا...
-
گاو عصار
لغتنامه دهخدا
گاو عصار. [ وِ ع َ ص ْ صا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) گاوی که چشم او را بندند و همیشه در یکجا دور زند. (مثل ...) در مورد کسی گفته شود که کار بیهوده کند : چو گاوی که عصار چشمش ببست دوان تا بشب شب همانجا که هست . (بوستان ).سر گاو عصار از آن در که است که...
-
علی عصار
لغتنامه دهخدا
علی عصار. [ ع َ ی ِ ع َص ْ صا ] (اِخ ) ابن شاهک عصار ضریر بیهقی . رجوع به علی بیهقی (ابن شاهک ...) شود.
-
واژههای همآوا
-
عسار
لغتنامه دهخدا
عسار. [ ع َ ] (ع اِمص ) درویشی و تنگدستی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). مفلسی و درویشی و زهد و تنگدستی . (ناظم الاطباء). || (اِ) ذهب است . (فهرست مخزن الادویة).
-
عثار
لغتنامه دهخدا
عثار. [ ع َ ] (ع اِ) جای هلاک و بدی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
-
عثار
لغتنامه دهخدا
عثار. [ ع ِ ] (ع اِمص ) بدی . (اقرب الموارد). || (ص ) ناخوش آیند. (اقرب الموارد). || (مص ) شکوخیدن . بسردرافتادن . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) : ماه چون شد بدر آمد بی عثارشاه پیلان شب به سوی چشمه سار. مولوی .هر که آخربین تر از مسعودوارنَبْوَدَش هر ...
-
آصار
لغتنامه دهخدا
آصار. (ع اِ) ج ِ اِصْر.
-
آثار
لغتنامه دهخدا
آثار. (ع اِ) ج ِ اَثَر و اِثْر. نشانه ها. علامات . چیزها که از کسی بر جای ماند. آسال : ای فخر آل اردشیر ای مملکت را ناگزیرای همچنان چون جان و تن آثار و افعالت هژیر. دقیقی .چنین کنند بزرگان چو کرد باید کارچنین نماید شمشیر خسروان آثار. عنصری .آن رسوم و...
-
اثآر
لغتنامه دهخدا
اثآر. [ اَ ث ْ ] (ع اِ) ج ِ ثأر.