کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشیه پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عشیة
لغتنامه دهخدا
عشیة. [ ع َ شی ی َ ] (ع اِ) آخر روز. (منتهی الارب ). شبانگاه . (زمخشری ) (دستور اللغة). شبانگاه ، از نماز شام تا نماز خفتن . (دهار). به معنی «عشی ّ» است ، چنانکه گویند: أتیته عشیة أمس یا عشی أمس ، و برخی گویند عشیة مؤنث عشی است و عرب آن را به معن...
-
واژههای همآوا
-
اشیح
لغتنامه دهخدا
اشیح . [ اَش ْ ی َ ] (اِخ ) قلعه ایست به یمن . (منتهی الارب ). قلعه ٔبلند محکمی است در کوههای یمن . (مراصد). دژ استواری بود در یمن در قله ٔ کوهی بسیار بلند. (از قاموس الاعلام ترکی ). نام حصن بسیار بلندیست در یمن ... (معجم البلدان ). و رجوع به همان کت...
-
اشیه
لغتنامه دهخدا
اشیه . [ اَش ْ ی َه ْ ] (ع ص ) آنچه در آن رنگهایی مخالف رنگ دیگر اعضا پدید آید. گویند:«ثورٌ اشیه » چنانکه گویند: «فَرَس ٌ ابلق ». و نسبت بدان وَشَوی ّ است . (از المنجد). و در منتهی الارب ذیل شیة آمده است : رنگ اسب و جز آن که مخالف سایر اندام باشد... ...
-
اشیه
لغتنامه دهخدا
اشیه . [ اَش ْ ی َه ْ ](ع ن نف ) عیبگوی تر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). و ذیل شَیوه آرد: یقال : هو شیوه من اشیه الناس . ولی در المنجد ذیل شَیوه از مصدر شَیْه بمعنی چشم زخم رساندن ، آمده است : هو شیوه من اشیه الناس ؛ ای من اکثرهم اصابة بالعین . و بنابر...
-
جستوجو در متن
-
عشوی
لغتنامه دهخدا
عشوی . [ ع َ ش َ وی ی ] (ع ص نسبی ) منسوب به عَشیّه . (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به عشیة شود.
-
عشیات
لغتنامه دهخدا
عشیات . [ ع َ شی یا ] (ع اِ) ج ِ عَشی ّ. (منتهی الارب ). ج ، عَشیّة. (اقرب الموارد). رجوع به عَشی ّ و عشیة شود.
-
عشیشیات
لغتنامه دهخدا
عشیشیات . [ ع ُ ش َ شیا ] (ع اِ) ج ِ عُشَیشیة است که تصغیر عَشیّة باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به عشیة شود.
-
عشایا
لغتنامه دهخدا
عشایا. [ ع َ ] (ع اِ) ج ِ عَشیة. (اقرب الموارد) (دهار). رجوع به عشیة شود. || ج ِ عَشی ّ. (منتهی الارب ). رجوع به عشی شود.
-
عشیشیة
لغتنامه دهخدا
عشیشیة. [ ع ُ ش َ شی َ ] (ع اِمصغر) مصغر عَشی ّ. (منتهی الارب ). شام کوتاه . ج ، عشیشیات . (از ناظم الاطباء). مصغر عَشیّة است و جمعش عشیشیات شود. (از اقرب الموارد). رجوع به عشی و عشیة شود.
-
عشیتئذ
لغتنامه دهخدا
عشیتئذ. [ ع َ شی ی َ ت َ ءِ ذِن ْ ] (ع ق مرکب ) در آن شبانگاه . (دهار). رجوع به عَشیّة شود.
-
غرب
لغتنامه دهخدا
غرب . [ غ ُرْ رَ ] (اِخ ) نام کوهی به شام . (منتهی الارب ). کوهی است در شام در دیار کلب ، و در نزد آن چشمه ٔ آبی است موسوم به غربة. متنبی گوید : عشیة شرقی الحدالی و غرب . (از معجم البلدان ). || ابوزید گوید غرب آبی است در نجد سپس در شریف از آبهای بنی ...
-
اغواث
لغتنامه دهخدا
اغواث . [ ] (اِخ ) یوم ...، یاقوت آرد: وقعه ٔ اول از جنگهای قادسیه را که میان مسلمانان و ایرانیان روی داد، یوم ارماث گویند ووقعه ٔ دوم آن را اغواث و وقعه ٔ سوم آن را عماس گویند و وقعه ٔ چهارم آن را که مسلمانان در آن پیروز شدند، یوم قادسیه گویند ولی م...
-
تختم
لغتنامه دهخدا
تختم . [ ت ُ ت ُ / ت ِ ت ِ ] (اِخ ) نام کوهی است در مدینه و نصر گوید: «تخنم » با نون کوهی است در بلاد بلحرث بن کعب و گفته اند به مدینه ... طفیل بن الحارث گوید:قرحت ُ رواحاً من أیاء عشیةًالی ان طرقت الحی فی رأس تختم .(از معجم البلدان ).