کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشیرة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عشیرة
لغتنامه دهخدا
عشیرة. [ ع َ رَ ] (ع اِ) برادران و قبیله و تبار و نزدیکان ازجانب آباء. (منتهی الارب ). خویشان و تبار و اهل خانه . (غیاث اللغات ). خویش نزدیک و خویشاوندان نزدیک . (دهار). خویشان و دودمان . (مهذب الاسماء). گروهی از قبیله ، کوچکتر از فصیله . (مفاتیح الع...
-
عشیرة
لغتنامه دهخدا
عشیرة. [ ع ُ ش َ رَ ] (اِخ ) دهی است به یمامة. (منتهی الارب ). قلعه ای است کوچک بین ینبع و ذی المروة، که خرمای آن برتر از دیگر انواع خرمای حجاز است . (از معجم البلدان ).
-
عشیرة
لغتنامه دهخدا
عشیرة. [ ع ُ ش َرَ ] (اِخ ) (ذوالَ ...) ناحیه ای است از ینبع بین مکه و مدینه ؛ و یکی از غزوات پیغمبر (ص ) در آنجا بوده است . (از معجم البلدان ). و رجوع به ذوالعشیرة شود.
-
واژههای مشابه
-
عشیره زامل
لغتنامه دهخدا
عشیره زامل .[ ع َ رِ م ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان چنانه بخش شوش شهرستان دزفول . سکنه ٔ آن 700 تن . آب آن از چاه . محصول آن غلات دیمی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
غزوه ٔ عشیره
لغتنامه دهخدا
غزوه ٔ عشیره . [ غ َزْ وَ ی ِ ع ُ ش َ رَ ] (اِخ ) یا غزوه ٔ ذی العشیره . رجوع به غزوه ٔ ذی العشیرة و عشیره و ذی العشیرة شود.
-
واژههای همآوا
-
عشیرت
لغتنامه دهخدا
عشیرت . [ ع َ رَ ] (ع اِ) عشیرة. خویشان . برادران قبیله . تبار. نزدیکان از جانب آباء. کس و کار. قبیله و تبارمردم : والی در ممالک ایران چهار است ... اول والی عربستان که به اعتبار سیادت و شجاعت و زیادتی ایل و عشیرت از والیهای دیگر بزرگتر و عظیم الشأن ...
-
اشیرة
لغتنامه دهخدا
اشیرة. [ اَ رَ ] (اِخ ) شهریست در مغرب و از آنست عبداﷲ حافظ نحوی که پدرش محمد نام داشت . (منتهی الارب ). و این همان اشیر است . رجوع به اشیر و اشیری شود.
-
جستوجو در متن
-
پارچکان
لغتنامه دهخدا
پارچکان . (اِخ ) عشیره ای از کرد بمعمورةالعزیز در جوار خرپوت .
-
جابارقة
لغتنامه دهخدا
جابارقة. [ ] (اِخ ) نام عشیره ای از عشایر کرد. (تاریخ کرد ص 115).
-
جردغان
لغتنامه دهخدا
جردغان . [ ] (اِخ ) نام یکی از عشیره های کرد. رجوع به تاریخ کرد ص 115 شود.
-
عامر
لغتنامه دهخدا
عامر. [ م ِ ] (اِخ ) عشیره ٔ درزیه است مقیم در جبل حوران . اصل آن عشیره از آل ایوب به جبل اعلی از توابع حلب بوده است . (از معجم قبائل العرب ).
-
زبون
لغتنامه دهخدا
زبون . [ زَ ] (اِخ ) عشیره ای از محمودیان ، از حجاز یا یکی از قبائل بادیه ٔ شرقی اردن . سبایله از شاخهای این عشیره اند. (از معجم قبائل العرب تألیف عمر رضا کحاله ).