کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشوه پرانی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عشوة
لغتنامه دهخدا
عشوة. [ ع َش ْ وَ ] (ع اِ) اسم المرة است از مصدر عَشْو. (از اقرب الموارد). رجوع به عشو شود. || تاریکی ، یا از اول شب تا ربع آن : مضی من اللیل عشوة. (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || کار ناپیدا نمودن و کردن . (منتهی الارب ): أوطاه عشوة؛ او را ب...
-
عشوة
لغتنامه دهخدا
عشوة. [ ع ِش ْ وَ / ع ُش ْ وَ ] (ع اِ) کار ناپیدا نمودن و کردن . (منتهی الارب ). مرتکب کاری شدن بدون بیان و بینش . (از اقرب الموارد). عَشوة. و رجوع به عَشوةشود. || آتش که در شب از دور دیده شود، وشعله ٔ آتش . (منتهی الارب ). شعله ٔ آتش که در شب از دور...
-
عشوه خریدن
لغتنامه دهخدا
عشوه خریدن . [ ع ِش ْ وَ / وِ خ َ دَ ] (مص مرکب ) پذیرفتن عشوه . خریداری ناز و کرشمه . فریب خوردن . گول خوردن : و طغرل را گفت شاد باش ای کافر نعمت ازبهر این ترا پروردم و از فرزندان عزیزتر داشتم تا بر من چنین ساختی به عشوه ای که خریدی برسد بتو آنچه سز...
-
عشوه خوردن
لغتنامه دهخدا
عشوه خوردن . [ ع ِش ْ وَ / وِ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) فریب خوردن .گول خوردن : حمدونه این عشوه ها چون شکر بخورد و بر آب کار سوی ماهی رفت . (سندبادنامه ص 48).کسی را بود کیمیا در نوردکه او عشوه ٔ کیمیاگر نخورد. نظامی .گر صادقی تو عشوه از آن قرص ِ خ...
-
عشوه دادن
لغتنامه دهخدا
عشوه دادن . [ ع ِش ْ وَ / وِ دَ ] (مص مرکب ) فریب دادن . فریفتن . گول زدن : من ندانستم که کار این قوم بدین منزلت است و عشوه دادند مرا به حدیث ایشان و راست نگفتند. (تاریخ بیهقی ص 585). پس اگر عشوه دهد کسی که حیلتی باید ساخت که مسعود بر جناح سفر است .....
-
عشوه ساختن
لغتنامه دهخدا
عشوه ساختن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ت َ ] (مص مرکب ) فریب ساختن . فریب در کار آوردن : چو نان طلب کنم از شاه عشوه سازد قوتم چو آب خواهم از ایام زهر دارد پیشم .خاقانی .
-
عشوه فروختن
لغتنامه دهخدا
عشوه فروختن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ف ُ ت َ ] (مص مرکب ) عشوه نشان دادن . فریب آوردن . فریفتن : دل عشوه میفروخت که من مرغ زیرکم اینک فتاده در سر زلف چو دام اوست .سعدی .
-
عشوه کردن
لغتنامه دهخدا
عشوه کردن . [ ع ِش ْ وَ / وِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ناز و غمزه کردن . کرشمه کردن . (فرهنگ فارسی معین ) : اگر نیامدند و سخن نشنودند و عشوه کردند آنگاه بحکم مشاهده کار خویش می باید کرد. (تاریخ بیهقی ص 658).تو بمخراش به عشوه رخ نیکی را زآنک هرکه او عشوه کن...
-
عشوه آئین
لغتنامه دهخدا
عشوه آئین . [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (ص مرکب ) کرشمه نما و آنکه آشکارا ناز و کرشمه کند. (ناظم الاطباء).
-
عشوه آگین
لغتنامه دهخدا
عشوه آگین . [ ع ِش ْ وَ / وِ ] (ص مرکب ) نازآلود. دارای ناز. باکرشمه .دلفریب . (فرهنگ فارسی معین ). و رجوع به عشوه شود.
-
عشوه آمیز
لغتنامه دهخدا
عشوه آمیز. [ ع ِش ْ وَ / وِ ](ن مف مرکب ) آمیخته به عشوه و فریب : همگان عشوه آمیز سخن میگفتند و کاری بزرگ افتاده سهل میکردند. (تاریخ بیهقی ص 495). بر آن سخنان عشوه آمیز و غرورانگیز ایشان دل نباید نهاد. (تاریخ بیهقی ص 599).
-
عشوه انگیز
لغتنامه دهخدا
عشوه انگیز. [ ع ِش ْ وَ / وِ اَ ] (نف مرکب ) عشوه انگیزنده . فریبنده . کرشمه انگیز : خنجر سرتیزش چون مژگان خوبان عشوه انگیز، خونریز. (حبیب السیر جزو 4 از ج 3 ص 322).
-
عشوه پرداز
لغتنامه دهخدا
عشوه پرداز. [ ع ِش ْ وَ / وِ پ َ ] (نف مرکب ) عشوه پردازنده . دارای ناز و کرشمه . (ناظم الاطباء). آنکه ناز و کرشمه کند. دارای ناز و غمزه . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عشوه پردازی
لغتنامه دهخدا
عشوه پردازی . [ ع ِش ْ وَ / وِ پ َ ] (حامص مرکب ) عمل و حالت عشوه پرداز. (فرهنگ فارسی معین ). ناز و کرشمه کردن . عشوه کردن .
-
عشوه خر
لغتنامه دهخدا
عشوه خر. [ ع ِش ْ وَ / وِ خ َ ] (نف مرکب ) خریدار عشوه . طالب عشوه . و رجوع به عشوه خریدن شود : گر دهد خصم خواب خرگوشت مصلحت را بخر که عشوه خر است .انوری .