کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشرت ساز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
عشرت فزا
لغتنامه دهخدا
عشرت فزا. [ ع ِ رَف َ ] (نف مرکب ) عشرت فزای . عشرت فزاینده : همیشه تا صفت بزم و رزم باشد خوش بگوش مردم عشرت فزای و جنگ آغال . سوزنی .اگرچه با شما عشرت فزایم نمی سازد درین آب و هوایم . نظامی .و رجوع به عشرت شود.
-
عشرت کده
لغتنامه دهخدا
عشرت کده . [ ع ِ رَ ک َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) عشرتخانه . عشرتگاه . عشرت سرا. محل عیش و عشرت : باغ و عشرتکده ایوان به ملوک ارزانی ما فقیریم و گدا کوی بتان ما را بس . حافظ (از آنندراج ).رشک عشرتکده غمخانه ٔ درویشان است آسمان کاشی کاشانه ٔ درویشان است .ظ...
-
مزرعچه ٔ عشرت آباد
لغتنامه دهخدا
مزرعچه ٔ عشرت آباد. [ م َ رَ چ َ / چ ِ ی ِ ع ِ رَ ] (اِخ ) مزرعه ای است از بخش حومه ٔ شهرستان نائین ، در 24هزارگزی غرب نائین و 7هزارگزی راه اردستان به نائین ، در جلگه ٔ معتدل واقع و دارای یکصد تن سکنه است . آبش از قنات ، محصولش غلات ، شغل مردمش زراعت...
-
جستوجو در متن
-
عیش ساز
لغتنامه دهخدا
عیش ساز. [ ع َ / ع ِ ] (نف مرکب ) عیش سازنده . عیش و عشرت کننده . خوش گذران : مژده مژده ای گروه عیش سازکآن سگ دوزخ به دوزخ رفت باز.مولوی .
-
تاردان
لغتنامه دهخدا
تاردان . (اِ مرکب ) ظرفی که در آن برای طنبور و سه تار، تارها نگاه دارند تا عندالحاجة بکار آید. (غیاث اللغات ). ظرفی که در آن تارهای ساز نگه دارند. (آنندراج ) : ازبهر ساز عشرت او می نهد قضاتار دوائر فلکی را به تاردان .ملا طغرا (ازآنندراج ).
-
بزمساز
لغتنامه دهخدا
بزمساز. [ ب َ ] (نف مرکب ) تهیه کننده ٔ مهمانی . (ناظم الاطباء). سازنده ٔ بزم عیش و عشرت . ضیافت دهنده . || بزم آرا. مجلس آرا : سوی تخت پیروزه بازآمدندگشاده دل و بزم ساز آمدند. فردوسی .شبستان همه پیش باز آمدندبدیدار او بزم ساز آمدند. فردوسی .|| (ن مف...
-
اسماعیل
لغتنامه دهخدا
اسماعیل . [اِ ] (اِخ ) ابن عماربن عیینةبن الطفیل الاسدی . یکی از مشاهیر شعرای عرب . وی دولت اموی و عباسی را درک کرده و در کوفه نزول کرد و بمدّاحی و هجاء و عیش و عشرت و ساز و آواز مایل و شیفته بود. او دوستی صادق موسوم به ابن رامین در کوفه داشته که خان...
-
میزد
لغتنامه دهخدا
میزد. [ م َ ی َ ] (اِ) در آئین زرتشتی ، نذر و تقدیمی غیر مایع و فدیه و چیزی خوردنی . در مقابل نذر مایع و آشامیدنی که زور [ زَوْ ] نامیده میشود. قربانی را میزد می نامیدند و ظاهراً عبارت بود از گوشت و چربی یا کره . (از ایران در زمان ساسانی ص 186). ... ...
-
خوشگوی
لغتنامه دهخدا
خوشگوی . [ خوَش ْ / خُش ْ ] (نف مرکب ) خوش سخن . خوش زبان . خوشگو : و چون سخن گوید خوش سخن و خوشگوی و خوش زبان و خوش آواز باشد. (ترجمه ٔ طبری بلعمی ).تا ز بر سرو کند گفتگوی بلبل خوشگوی به آواز زار. منوچهری .تو بدو گوی که ای بلبل خوشگوی میاز. منوچهری ...
-
سرخر
لغتنامه دهخدا
سرخر. [ س َ رِ خ َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) معروف و به عربی رأس الحمار میگویند. (برهان ). سر الاغ . || چوبی که سر خر بدان برداشته بر کناره ٔ فالیز گذارند. (غیاث ) : آن خرسری که شعر سراید به لحن خرپالیز شاعران را گوید سرخرم یعنی ز من شکوهد هر جا که...
-
لعبت باز
لغتنامه دهخدا
لعبت باز. [ ل ُ ب َ ] (نف مرکب ) عروسک باز. بازیگر. عامل خیمه شب بازی . صاحب آنندراج گوید: مرادف شب باز عموماً و بعضی گویند به گیتی های (؟) که امردان را به شکل زنان برآورده رقصانند خصوصاً و الاول هو الاصح : ما لعبتکانیم و فلک لعبت بازاز روی حقیقتی ، ...
-
بزمگاه
لغتنامه دهخدا
بزمگاه . [ ب َ ] (اِمرکب ) مجلس شراب و جشن و جای عیش و مهمانی باشد. (برهان ). جای که در آن بزم واقع شود. از عالم ِ [یعنی از قبیل ِ] منزلگاه و مجلسگاه . (آنندراج ). مجلس شراب . (انجمن آرای ناصری ). بزمگه . بزم . مجلس شراب . جای مهمانی و باده پیمایی . ...
-
دلخوش
لغتنامه دهخدا
دلخوش . [ دِخوَش / خُش ] (ص مرکب ) خوشدل . مسرور. شادمان . (آنندراج ). خرم . (ناظم الاطباء). شاد. خوشحال : نپیچد شه از مردمی رای خویش فرستدش دلخوش سر جای خویش . اسدی .سپهبد به جان ایمنی دادشان سوی خانه دلخوش فرستادشان . اسدی .آنچه طعام می خواست بدو د...
-
رود
لغتنامه دهخدا
رود. (اِ) رودخانه ٔ عظیم و سیال . (برهان قاطع) . رودخانه یعنی آب عظیم . (آنندراج ). نهری که عظیم و جاری باشد. (غیاث اللغات ). رودخانه . (لغت محلی شوشتر، نسخه ٔ خطی ). نهر عظیم و سیال . (ناظم الاطباء). آب جاری فراوان که لفظ دیگر فارسی آن دریا و عربیش ...
-
تماشا
لغتنامه دهخدا
تماشا. [ ت َ ] (اِ) نظر کردن به چیزی باشد از روی حظ یا از روی عبرت . (برهان ). در عرف بمعنی ... دیدن به شوق مستعمل شده از این بابت بطرف دیده منسوب داشته اند و تماشا با لفظ کردن و نمودن و داشتن مستعمل است و پریشان از صفات اوست ... و تماشا بمعنی چیزی ک...