کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عشاق پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عشاق
لغتنامه دهخدا
عشاق . [ ع ُش ْ شا ] (اِخ ) (جزیرةالَ ...) شهر سینوپ که در آسیای صغیر در کنار دریای سیاه واقع شده و دارای پنجهزار تن جمعیت است . (ناظم الاطباء).
-
عشاق
لغتنامه دهخدا
عشاق . [ ع ُش ْ شا ] (ع ص ، اِ) ج ِ عاشِق . (تاج العروس ) (آنندراج ). مردمان عاشق و عاشقها. (ناظم الاطباء). شیفتگان ، و دوستداران معشوق . (فرهنگ فارسی معین ) : بتان راپیش بنشاندی بهم با عاشقان یک جابلای زلف معشوقان جدا کردی ز عشاقش . منوچهری .گهی ز چ...
-
عشاق
لغتنامه دهخدا
عشاق .[ ع ُش ْ شا ] (اِخ ) دهی از دهستان ترک شهرستان ملایر.سکنه ٔ آن 1277 تن . آب آن از چشمه . محصول آن غلات و انگور و صیفی است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5).
-
واژههای مشابه
-
تاج سر عشاق
لغتنامه دهخدا
تاج سر عشاق . [ ج ِ س َ رِ ع ُش ْ شا ] (اِ مرکب ) از اسمای محبوب است . (آنندراج ).
-
واژههای همآوا
-
اشاق
لغتنامه دهخدا
اشاق . [ اَ ] (اِ) غلام بچه و پسر ساده . (برهان ).
-
اشاق
لغتنامه دهخدا
اشاق . [ اُ ] (ترکی ، اِ) کودک . طفل . (برهان ). اوشاق . وشاق . رجوع به وشاق شود.
-
جستوجو در متن
-
جلبیب
لغتنامه دهخدا
جلبیب . [ ج ِ ] (از ع ، اِ) مماله ٔ جلباب : شب عشاق لیلةالقدر است چون برون آوری سر از جلبیب . رودکی .رجوع به جلباب شود.
-
تورة
لغتنامه دهخدا
تورة. [ ت َ رَ ] (ع اِ) دختری که میانجی گری کند میان عشاق . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). رجوع به تور شود.
-
شوق
لغتنامه دهخدا
شوق . (ع ص ، اِ) ج ِ اَشْوَق . (منتهی الارب ). عشاق . (اقرب الموارد). عاشقان . (منتهی الارب ). مشتاقان . رجوع به اشوق شود.
-
پیردل
لغتنامه دهخدا
پیردل . [ دِ ] (ص مرکب )که دلی پیر دارد. چون پیر مجرب و بخرد : باش با عشاق چون گل در جوانی پیردل چند ازین زهاد همچون سرو در پیری جوان .خاقانی .
-
ملک وار
لغتنامه دهخدا
ملک وار. [ م َ ل َ ] (ص مرکب ، ق مرکب ) چون فرشته . مانند فرشتگان : بر مردمک دیده ٔ عشاق زنی گام هرگه که ملک وار خرامی به گذر بر.سنائی .
-
چشم نشین
لغتنامه دهخدا
چشم نشین . [ چ َ / چ ِ ن ِ ](نف مرکب ) کنایه از محبوب ، زیرا که چشم عشاق جلوه گاه اوست . (آنندراج ). معشوق و محبوب . (ناظم الاطباء).