کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عش پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عش
لغتنامه دهخدا
عش . [ ع َ شِن ْ ] (ع ص ) عشی . شبکور، و آنکه شب و روز سوءالبصر باشد اورا، یا نابینا. (منتهی الارب ). و رجوع به عشی شود.
-
عش
لغتنامه دهخدا
عش . [ ع َش ش ] (ع مص ) کم شاخ و باریک تنه گردیدن درخت . (از منتهی الارب ): عشت النخلة؛ شاخه های آن نخل کم شد و انتهای آن باریک گشت . (از اقرب الموارد). || جستن . (منتهی الارب ). طلب کردن . (از اقرب الموارد). || گرد کردن . (منتهی الارب ). جمع کردن . ...
-
عش
لغتنامه دهخدا
عش . [ ع ُش ش ] (اِخ ) ابن لبیدبن عداء. شاعری است . (منتهی الارب ). ابن لبیدبن عدبن امیةبن عبداﷲبن رزاخ بن ربیعةبن حرام بن ضنةبن سعدبن هذیم بن أسلم بن الحاف بن قضاعة. جدّی است جاهلی ، و حریث و عاطف دو فرزند سلیم بن عش ازنسل او بشمار آیند. (از اللباب...
-
عش
لغتنامه دهخدا
عش . [ ع ُش ش ] (اِخ ) (ذوالَ ...) از وادیهای عقیق ، از نواحی مدینه است ، و گویند آن در راه بین صنعاء و مکه است در نجد، در پایین راه تهامه ، و آن منزلی است بین مکانی که مشهور به قبورالشهداء است و بین کُتنة. و نیز گفته اند عُشّان از منازل خولان است . ...
-
عش
لغتنامه دهخدا
عش . [ع َش ش ] (ع ص ) اندک ، و بخشش اندک . (از منتهی الارب ). عطاء قلیل . (اقرب الموارد). || گشن که به خواهش ناقه بر وی جهد و ستم نکند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || (اِ) آشیانه ٔ مرغ . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). عُش ّ. رجوع به عُش ّ شود. |...
-
عش
لغتنامه دهخدا
عش .[ ع ُش ش ] (ع اِ) آشیانه ٔ مرغ از هیمه و حطب که بر شاخ درخت باشد، و اگر در دیوار یا عمارت و یا در کوه باشد آن را وکر و وَکن گویند، و اگر آشیانه ٔ او در زمین باشد اُدحی ّ و اُفحوص نامیده میشود. ج ، عِشَشة، عِشاش ، أعشاش . (از منتهی الارب ) (از اق...
-
واژههای مشابه
-
رماد عش الخطاطیف
لغتنامه دهخدا
رماد عش الخطاطیف . [ رَ دِ ع ُش ْ شُل ْ خ َ ] (ع اِ مرکب ) خاکستر آشیانه ٔ پرستوک . دارویی است . بهترین آن بود که آشیانه در موضعی بود که بسیار هوا بود و صفت سوختن آن چنان بود که در کوزه ای کنند و به گل حکمت گیرند و در تنور که آتش تیز بود بنهند، یک سا...
-
واژههای همآوا
-
آش
لغتنامه دهخدا
آش . (اِ) آنچه پزند از طعام . یا طعام رقیق آشامیدنی . مَرَق : رزق تن پاک همه باطل و ناچیز شودگر نیاید پدر تاش تکین بر دم آش . ناصرخسرو.این آشها را مدبران ملائکه از سرای بهشت دست به دست کرده اند و این آشها را می فرستند و دو تن فرشته برهر خوان ایستاده ...
-
آش
لغتنامه دهخدا
آش . (اِ) آهر. آهار. بت . پت .شوی و شو که بجامه کنند. || ترکیبی مایع که پوست خام در آن آغارند پیراستن و دباغت را. خورش . || لعاب که بر ظروف سفالین و فلزین دهند. || لعابی که به پشم زنند نمد ساختن را.- آش کردن ؛ دباغت و پیراستن ادیم . آغاردن پوست در خ...
-
آش
لغتنامه دهخدا
آش . (اِخ ) نام قریه ای بخراسان . و از آنجاست محمدبن احمد ملقب به ابوبکر الخبازی خطیب و او بمرو بوده و در 503 هَ .ق . دیواری بر او افتاده ودرگذشته است . || وادی آش . رجوع به وادی آش شود. || قصر آش ؛ نام موضعی به اندلُس .
-
اش
لغتنامه دهخدا
اش . [ اَ / اِ ] (ضمیر) ضمیر متصل مفرد مغایب بمعنی او. و آن بمعانی ذیل است :ضمیر مفعولی برای مفرد مغایب : گفتمش ، بردش ، خوردش : جهان همیشه بدو شاد و چشم روشن بادکسی که دید نخواهَدْش کنده بادش کاک . بوالمثل .که رستم یلی بود در سیستان منش کرده ام رستم...
-
اش
لغتنامه دهخدا
اش . [ اَش ش ] (ع اِ) نان خشک .
-
اش
لغتنامه دهخدا
اش . [ اَش ش ] (ع مص ) برخاستن بر. || تحریک کردن بر بدی و شر. قیام البعض الی البعض للشر لا للخیر. (تاج المصادر بیهقی ). || زجر کردن گوسفند.