کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عسجر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عسجر
لغتنامه دهخدا
عسجر. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) جایگاهی است در نزدیکی مکه . و برخی آن را محرف عسجد دانسته اند. (از معجم البلدان ). و رجوع به عسجد (اِخ ) شود.
-
عسجر
لغتنامه دهخدا
عسجر. [ ع َ ج َ ] (ع اِ) نمک . (منتهی الارب ). ملح . (اقرب الموارد) (مخزن الادویة).
-
واژههای همآوا
-
اثجر
لغتنامه دهخدا
اثجر. [ اَ ج َ ] (ع ص ) سطبر. پهناور. || تیر کوتاه سطبربُن . (منتهی الارب ).
-
اسجر
لغتنامه دهخدا
اسجر. [ اَ ج َ ] (ع ص )حوض پاکیزه گل . (منتهی الارب ). گردابی که موضع او گل خالص باشد. || سرخ چشم . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). مؤنث : سَجْراء. ج ، سُجْر. (مهذب الاسماء). || (اِ) شیر بیشه . (منتهی الارب ). اسد.
-
جستوجو در متن
-
عسجرة
لغتنامه دهخدا
عسجرة. [ ع َ ج َ رَ ] (ع مص ) نیک نگریستن . (از منتهی الارب ). سخت و شدید نگاه کردن . (از اقرب الموارد). || درسیر و سفر بودن شتر. (از منتهی الارب ): عسجر الابل ؛ شتران به سیر و حرکت خود ادامه دادند. (از اقرب الموارد). || نمک زدن گوشت را. (از منتهی ال...
-
عسجد
لغتنامه دهخدا
عسجد. [ ع َ ج َ ] (اِخ ) نام جایگاهی است در عینة، و نام آن در شعر رِزاخ بن ربیعه ٔ عُذری آمده است و شتران عسجدی بدانجا منسوبند. و آن را عسجر، به راء نیز خوانده اند. (از معجم البلدان ).
-
نمک
لغتنامه دهخدا
نمک . [ ن َ م َ ] (اِ) ماده ای سپید که به آسانی سوده می گردد و در آب حل می شود و آن را در تلذیذ غذاها به کار می برند و سبخ نیز گویند. (ناظم الاطباء). ملح . ابوعون . عسجر. (منتهی الارب ). ابوصابر. ابوالمطیب . (المرصع). ماده ٔ کانی سفیدرنگ شورمزه ای که...