کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عسان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عسان
لغتنامه دهخدا
عسان . [ ع ُ ] (اِخ ) بطنی است از صدف ، و منسوب بدان عسانی شود. (از اللباب فی تهذیب الانساب ). و رجوع به عسانی شود.
-
عسان
لغتنامه دهخدا
عسان .[ ع َس ْ سا ] (اِخ ) قریه ای است از نواحی حلب و در حدود یک فرسخ با حلب فاصله دارد. (از معجم البلدان ).
-
واژههای همآوا
-
عثان
لغتنامه دهخدا
عثان . [ ع ُ ] (اِخ ) موضعی است مذکور در کتاب بنی کنانة. (معجم البلدان ).
-
عثان
لغتنامه دهخدا
عثان . [ ع ُ ] (ع اِ) غبار. || دود. (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
-
آسان
لغتنامه دهخدا
آسان . (اِ) در بعض فرهنگها به معنی بنیان آمده است چنانکه آسال را نیز به همین معنی آورده اند و آن اشتباهی است که از غلط خواندن بیت ابوشکور دست داده است . رجوع به آسال و آسان فکن شود.
-
آسان
لغتنامه دهخدا
آسان . (ص ، ق ) خوار. سهل . هَین . یَسیر. اَهوَن . مُیسر. میسور. مقابل دشوار، سخت ، صعب ، دشخوار، مشکل . نض : بدان آنگهی زال اندیشه کردوز اندیشه آسانترش گشت درد. فردوسی .ندیدم جهاندار بخشنده ای بگاه و کیان بر درخشنده ای همی این سخن بر دل آسان نبودجز ...
-
آسان
لغتنامه دهخدا
آسان . (ع اِ)ج ِ اُسُن . شمائل . اخلاق . || ج ِ اُسُن ، به معنی بقیه ٔ پیه . || رشته های رسن و دوال .
-
اثان
لغتنامه دهخدا
اثان . [ اَ ] (اِخ ) ابن نعیم . تابعی است .
-
اسان
لغتنامه دهخدا
اسان . [ ] (اِخ ) طسوجی از طساسیج تستر است . (ابن الندیم ).
-
جستوجو در متن
-
عسانی
لغتنامه دهخدا
عسانی . [ ع ُ ] (ص نسبی ) منسوب به عسان ، که آن بطنی است از صدف ، و از آنها است دحین و ربیعة دو فرزند عسان که هر کدام از آنها به «عسانی » ملقب شده اند. (از اللباب فی تهذیب الانساب ).
-
عمران
لغتنامه دهخدا
عمران . [ع ِ ] (اِخ ) ابن عمرو مُزَیقیأبن عامر ماءالسمأبن حارثة الغِطریف بن امری ءالقیس البَطریق بن ثعلبة العَنقأبن مازن بن عسان . جدی است جاهلی و بطن عمران بن مزیقیاء منتسب به اوست . (معجم قبائل العرب از جمهرة انساب العرب ابن حزم ص 347 و نهایةالا...
-
عقرب
لغتنامه دهخدا
عقرب . [ ع َ رَ ] (ع اِ) کژدم . (منتهی الارب ) (دهار). جانورکی است از هوام ، زهردار و انواع آن بسیار است . کنیه ٔ وی ام عِریَط و ام ساهرة است . عقرب بر نر و ماده ٔ آن اطلاق میشود ولی غالباً در ماده بکار میرود و نر آن را عقربان گویند. و ماده را نیز گا...