کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیمه خواندن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عزیمه خواندن
لغتنامه دهخدا
عزیمه خواندن . [ ع َ م َ / م ِ خوا / خا دَ] (مص مرکب ) تعویذ خواندن . افسون خواندن . (ناظم الاطباء). رجوع به عزیمة و عزیمه و عزیمت و عزائم شود.
-
واژههای مشابه
-
عزیمة
لغتنامه دهخدا
عزیمة. [ ع َ م َ ] (ع اِمص ، اِ) اراده ٔ مؤکد.(از اقرب الموارد) (از تعریفات جرجانی ). صریمة. مَریر. مریرة [ م َ رَ / م ِرْ ری رَ ] . اندیشه . آهنگ . عزیمت . رجوع به عزیمت شود. || تعویذ. (ناظم الاطباء). رقیة. (اقرب الموارد). افسون . (دهار). عزیمت . ر...
-
عزیمة
لغتنامه دهخدا
عزیمة. [ ع َ م َ ] (ع مص ) آهنگ نمودن بر امر و دل نهادن و کوشش کردن . (از منتهی الارب ). دل بر کاری نهادن . (تاج المصادر بیهقی ) (ترجمان القرآن جرجانی ). عزم [ ع َ / ع ُ ] . عَزیم . معزم [ م َ زَ / زِ ] . عُزمان . و رجوع به عَزم شود.
-
عزیمه کردن
لغتنامه دهخدا
عزیمه کردن . [ ع َ م َ / م ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) افسون کردن و جادوی کردن و بکار بردن جادوی را. (از ناظم الاطباء). رجوع به عزیمة و عزیمه و عزیمت و عزائم شود.
-
ام عزیمة
لغتنامه دهخدا
ام عزیمة. [ اُم ْ م ِ ع َ م َ ] (ع اِ مرکب ) اِست . (المرصع). و رجوع به ام عزم و ام عزمة شود.
-
جستوجو در متن
-
افسون
لغتنامه دهخدا
افسون . [ اَ ] (اِ) عزیمت .(آنندراج ). عزیمه و چیزی که شخص را از آفت و صدمه ٔ چشم زخم و زهر حیوانات زهردار محفوظ دارد. (ناظم الاطباء). خواندن کلماتی باشد مر عزایم خوانان و ساحران رابجهت مقاصد خود. (برهان ). کلماتی که جادوگر و عزایم خوان بر زبان راند....
-
عزم
لغتنامه دهخدا
عزم . [ ع َ ] (ع مص ) آهنگ نمودن بر کاری و دل نهادن وکوشش کردن . (از منتهی الارب ). دل به کاری نهادن . (دهار) (زمخشری ) (از تاج المصادر بیهقی ) (از المصادر زوزنی ): عزم الامر و عزم علی الامر؛ دل خود را بر انجام آن کار بست و تصمیم بر آن گرفت و آن را ب...
-
صریعالغوانی
لغتنامه دهخدا
صریعالغوانی . [ ص َ عُل ْ غ َ ] (اِخ ) مسلم بن ولید انصاری ملقب به صریعالغوانی . وی از شعرای دولت عباسی است . پدر او مولای انصار بود سپس مولای ابی امامه اسعدبن زراره ٔ خزرجی گشت . صریع شاعری مقدم و نیکو اسلوب بود و در شراب گفتاری نیک دارد و بیشتر روا...