کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیز و گرامی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عزیز الصغیر
لغتنامه دهخدا
عزیز الصغیر. [ ع َ زُص ْ ص َ ] (ع اِ مرکب ) قنطوریون صغیر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قنطوریون شود.
-
عزیز الکبیر
لغتنامه دهخدا
عزیز الکبیر. [ ع َ زُل ْ ک َ ] (ع اِ مرکب ) قنطوریون کبیر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قنطوریون شود.
-
کلاته عزیز
لغتنامه دهخدا
کلاته عزیز. [ ک َ ت ِ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان میان آباد بخش اسفراین شهرستان بجنورد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
-
جستوجو در متن
-
نجابت
لغتنامه دهخدا
نجابت . [ ن َ ب َ ] (ع اِمص ) اصالت . بزرگواری . (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء). پاکی نژاد و گرامی بودن آن . (ناظم الاطباء). نجیب بودن . باحسب بودن . از خانواده ٔ خوب بودن . (فرهنگ نظام ). نبالت . نیکوگوهری . پروز. نکوگهری : پیش ما عزیز باشد چون فرزند...
-
مکرم
لغتنامه دهخدا
مکرم . [ م ُ ک َرْ رَ ] (ع ص ) گرامی کرده شده و بزرگ داشته شده . (آنندراج ). گرامی شده و تعظیم شده و توقیر کرده شده و احترام کرده شده و عزیز داشته شده . (ناظم الاطباء). گرامی داشته . گرامی . مُبَجَّل . معظم . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : نزدیک کردگا...
-
گرامی
لغتنامه دهخدا
گرامی . [گ ِ ] (ص ) در پهلوی گرامیک از گرام . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). عزیز. مکرم و محبوب و بزرگ . (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ). نیازی . کریم . نجیب . معزز. مکرم : اکرام ؛ گرامی کردن . (زوزنی ). فخم ؛ مرد بزرگ قدر و گرامی . انجاب ؛ گرامی گردی...
-
عزیزگرامی
لغتنامه دهخدا
عزیزگرامی . [ ع َ گ ِ ] (ص مرکب ) سوگلی . (یادداشت مرحوم دهخدا). عزیزدردانه . عزیز و گرامی . رجوع به «عزیز» و «گرامی » شود.
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ ع َزز ] (ع ص ) رجل عز؛ مرد ارجمند. (ناظم الاطباء). مرد قوی و عزیز. (از اقرب الموارد). عزیز. گرامی . رجوع به عزیز شود.
-
گرامی شدن
لغتنامه دهخدا
گرامی شدن . [ گ ِ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) محبوب شدن . عزیز شدن . مورد علاقه واقع گشتن : به بانگ خوش گرامی شد سوی مردم هزارآواوز آن خوار است زاغ ایدون که خوش و خوب نسراید.ناصرخسرو.تاک رز از انگور شد گرامی وزبی هنری ماند بید رسوا.ناصرخسرو.
-
گرامی داشتن
لغتنامه دهخدا
گرامی داشتن . [ گ ِ ت َ ] (مص مرکب ) عزیز داشتن . بزرگ داشتن . محترم داشتن . تکریم . اکرام . (ترجمان القرآن ). تبجیل . (دهار). اعزاز. (منتهی الارب ) : گرد کردند و گرامی داشتندتا به سنگ اندر همی بنگاشتند. رودکی .به پیش بزرگان گرامیش دارستایش کن و نیز ...
-
عزیزداشت
لغتنامه دهخدا
عزیزداشت . [ ع َ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) عزیز داشتن . گرامی داشتن : گفت تا ایشان را فرودآورند و آنچه عزیزداشت و شرط مراقبت حرمت پادشاه باشد بجای آرند. (تاریخ طبرستان ). و رجوع به عزیز داشتن و عزیز شود.
-
نورچشمی
لغتنامه دهخدا
نورچشمی . [ چ َ /چ ِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) محبوب . (یادداشت مؤلف ). نور چشم . || کنایه از فرزند عزیز و گرامی .
-
متمادخ
لغتنامه دهخدا
متمادخ . [ م ُ ت َ دِ ] (ع ص ) گرامی و ارجمند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). عزیز و گرامی و ارجمند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مرد شتابکار. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || سست و کاهل و پس مانده ٔ از کار. || سرکش ...
-
عز و علا
لغتنامه دهخدا
عز و علا. [ ع َزْ زَ وَ ع َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) (از دو فعل عز + علا) عزیز و گرامی است و بلندمرتبه ، و آن را پس از ذکر نام خداوند آرند: ایزد عز و علا. حضرت عز و علا.