کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزیزی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عزیزی
لغتنامه دهخدا
عزیزی . [ ع َ ] (اِخ ) تیره ای از شعبه ٔ جباره ٔ ایل عرب ، از ایلات خمسه ٔ فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 87).
-
عزیزی
لغتنامه دهخدا
عزیزی . [ ع َ ] (اِخ ) دهی از دهستان بویراحمد سرحدی بخش کهکیلویه ٔ شهرستان بهبهان . سکنه ٔ آن 150 تن . آب آن از چشمه و رودخانه . محصول آن غلات و پشم و لبنیات است . این آبادی را زی زی هم می نامند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6).
-
عزیزی
لغتنامه دهخدا
عزیزی . [ ع َ ] (اِخ ) لقب علی بن احمدبن محمدبن ابراهیم عزیزی ، فقیه و محدث قرن یازدهم هجری است . رجوع به علی عزیزی شود.
-
عزیزی
لغتنامه دهخدا
عزیزی . [ ع َ ] (اِخ ) لقب علی بن علی بن علی بن علی بن مطاوع عزیزی ، فقیه قرن دوازدهم هجری است . رجوع به علی عزیزی شود.
-
عزیزی
لغتنامه دهخدا
عزیزی . [ ع َ ] (حامص ) عزت . گرامی بودن . ارجمندی . احترام . (از فرهنگ فارسی معین ) : هر ذلیلی که حق عزیز کنددر عزیزیش منکری منگر. خاقانی .و اما دلیل بر عزیزی و گرامیی دانش آنکه دانش در سرشت ماست و تمام کننده ٔ ما اوست . (مصنفات باباافضل از فرهنگ فا...
-
عزیزی
لغتنامه دهخدا
عزیزی . [ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عزیز. رجوع به عزیز شود.
-
عزیزی
لغتنامه دهخدا
عزیزی . [ ع َ] (اِخ ) فرزند عبدالملک بن منصور جیلی ، مکنی به ابوالمعالی و مشهور به شیذلة. واعظ و از فقهای شافعی مذهب در قرن پنجم هجری و از اهالی جیلان بود و مدتی سمت قضاء را در بغداد بعهده داشت و به سال 494 هَ .ق . در همین شهر درگذشت . او راست : البر...
-
عزیزی
لغتنامه دهخدا
عزیزی . [ ع ُ زَ ] (اِخ ) لقب محمدبن عزیز سجستانی عزیزی ، مکنی به ابوبکر مفسر است . شهرت او بیشتر بواسطه ٔ کتاب «غریب القرآن » اوست که آن را بترتیب حروف معجم در مدت پانزده سال تصنیف کرده است . اقامت او در بغداد بود و نام پدرش را عزیر به راء مهمله نیز...
-
عزیزی
لغتنامه دهخدا
عزیزی . [ ع ُ زَ زا ] (ع اِ) سرین اسب و طرف آن . (منتهی الارب ).عُزیزاء. (از اقرب الموارد). رجوع به عزیزاء شود.
-
واژههای مشابه
-
علی عزیزی
لغتنامه دهخدا
علی عزیزی . [ ع َ ی ِ ع َ ] (اِخ ) ابن علی بن علی بن علی بن مطاوع عزیزی مصری ازهری شافعی . متوفی در سال 1199 هَ . ق . او راست : 1- اشارات الفیضیة الی خبایا القصیدة الزریقیه ٔ ابن زریق بغدادی . 2- کتابی درعلم الاوفاق . (از معجم المؤلفین از هدیة العار...
-
علی عزیزی
لغتنامه دهخدا
علی عزیزی . [ ع َ ی ِ ع َ ] (اِخ )ابن احمدبن محمدبن ابراهیم عزیزی بولاقی شافعی . ملقب به نورالدین . فقیه و محدث بود و در سال 1070 هَ . ق . در بولاق درگذشت . عزیزی ، منسوب است به عزیزیة در شرقیه ٔ مصر. او راست : 1- حاشیه بر شرح تحریر زکریا انصاری . 2-...
-
جستوجو در متن
-
زیزی
لغتنامه دهخدا
زیزی . (اِخ ) عزیزی . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). رجوع به عزیزی شود.
-
عزیزیان
لغتنامه دهخدا
عزیزیان . [ ع ُ زَ زَ ] (ع اِ) تثنیه ٔ عُزَیْزی ̍. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عزیزاء و عزیزی شود.