کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عزل شدن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عزل شدن
لغتنامه دهخدا
عزل شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) معزول گشتن . جدا شدن . برکنار شدن از کار. پیاده شدن از عمل . از کار افتادن .
-
واژههای مشابه
-
عزل کردن
لغتنامه دهخدا
عزل کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) ازکار انداختن . معزول کردن . کسی را از شغل و منصب بازداشتن . (ناظم الاطباء). خلع کردن . (فرهنگ فارسی معین ). مقابل نصب کردن . از عمل پیاده کردن . ابطال کردن .
-
جستوجو در متن
-
خلع
لغتنامه دهخدا
خلع. [ خ َ ] (ع اِمص ) عزل . معزولی . (ناظم الاطباء).- خلع شدن ؛ معزول شدن . از شغل و عمل خارج شدن .- خلع عذار کردن ؛ بی آبرویی کردن : چون بازگشتند مستان همه ، وی با غلامان و خاصگان خویش خلع عذار کرد. (تاریخ بیهقی ).- خلع کردن ؛ عزل کردن . معزول ک...
-
چنگال تیز کردن
لغتنامه دهخدا
چنگال تیز کردن . [ چ َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) مجهز شدن برای کشتار. خویشتن را نیرومند کردن : دگر ننگ دیوی بود پر ستیزهمیشه ببد کرده چنگال تیز. فردوسی .همی گفت و مرگ از نهان در ستیزهمی کرد بر جانش چنگال تیز. اسدی (گرشاسبنامه ).چون محمود مردی بر او خشم گرف...
-
سلیمان
لغتنامه دهخدا
سلیمان . [ س ُ ل َ ] (اِخ ) یکی از ایلخانان مغول جلوس 740 هَ . ق . عزل 744 هَ . ق . شیخ حسن کوچک سلطنت موسی را نشناخت ، ابتدا ساقی بیک خواهر ابوسعید زوجه ٔ سابق امیر چوپان را که بعد به ارپا شوهر کرده بود به ایلخانی برداشت و عاقبت او را بیکی از نبیره ...
-
انفصال
لغتنامه دهخدا
انفصال . [ اِ ف ِ ] (ع مص ) جدا شدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). انقطاع . ضد اتصال . (از اقرب الموارد). جدا واشدن . (تاج المصادر بیهقی ).- انفصال عظم ؛ تفرق اتصال استخوانی از استخوانی که بدو ملتصق است بی شکستن چون تفرق زندین . (یادداش...
-
تولیت
لغتنامه دهخدا
تولیت . [ ت َ ی َ ] (ع مص ) تولیة. نصب . مقابل عزل . کار در گردن کسی کردن . (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). عمل دادن به کسی . (غیاث اللغات ) : چون وزارت بدو رسید تاش را از زعامت و قیادت لشکر معزول کرد و به تولیت و تقریر آن منصب بر ابوالحسن سیمجورمثال داد....
-
یکسو
لغتنامه دهخدا
یکسو. [ ی َ / ی ِ ] (اِ مرکب ، ص مرکب ) یک جهت . یک جانب . (از آنندراج ). یک کنار. در یک کنار.- از یک سو ؛ از جهتی . از جانبی :ز یکسو ملک را بر کار می داشت ز دیگر سو نظر بر یار می داشت . نظامی . || به کنار. (ناظم الاطباء). دور. بافاصله . برکنار : یکی...
-
مظفرالدین شاه
لغتنامه دهخدا
مظفرالدین شاه . [ م ُظَف ْ ف َ رُدْ دی ] (اِخ ) چهارمین پسر ناصرالدین شاه از سلسله ٔ قاجاریه است که در سال 1269 هَ . ق . بدنیا آمد. دو برادر بزرگتر او معین الدین میرزا و امیرقاسم خان که یکی بعد از دیگری به ولیعهدی رسیده بودند، هر دو در خردسالی فوت نم...
-
جعفر
لغتنامه دهخدا
جعفر. [ ج َ ف َ ] (اِخ ) ابن یوسف بن عبداﷲ، از خاندان ابوالحسین کلبی قضاعی (متوفی پس از 410 هَ . ق .) یکی از فرمانروایان جزیره ٔ سیسیل در روزگار خلافت فاطمیان مصر بود. وی در سال 388 هَ . ق . پس از فالج شدن پدرش بدین سمت گماشته شد و فرمان امیری او بال...
-
متوسل
لغتنامه دهخدا
متوسل . [ م ُ ت َ وَس ْ س ِ ] (ع ص ) نزدیکی جوینده به چیزی و به کاری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ). نزدیکی یابنده به چیزی و کننده ٔ کاری که بدان نزدیکی و تقرب و منزلت یابد. (از اقرب الموارد). دست به دامان کسی زننده و کسی را شفیع کننده و کسی را واسطه...
-
نزع
لغتنامه دهخدا
نزع . [ ن َ ] (ع اِمص ) حال جان کندن . (از منتهی الارب ). جان کندن . (غیاث اللغات ). حالت جان کندن . (ناظم الاطباء) (از فرهنگ نظام ). دم بازپسین . (فرهنگ خطی ). حالت مریض مشرف به مرگ . (از المنجد). یقال : هو فی النزع ؛ یعنی او در حالت جان کندن است . ...
-
سو
لغتنامه دهخدا
سو. (اِ) سوی . «سوی » پهلوی «سوک » (طرف ، جهت ) و «سوک » . (اشتقاق اللغة، هوبشمان ص 748). رجوع به نیبرگ ص 204 و «سوک » شود. معرب آن سوق در چهار سوق . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جانب . طرف . (برهان ). جانب چنانکه این سو و آن سو. (آنندراج ). کنار. خ...