کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عز پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ ع َ زِن ْ ] (ع ص ) شکیبا و صابر. (منتهی الارب ). آنکه بر پیش آمدی که بدو رسیده است ، شکیبائی کند. (از اقرب الموارد). عَزی . رجوع به عزی شود.
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ ع َزز ] (ع ص ) رجل عز؛ مرد ارجمند. (ناظم الاطباء). مرد قوی و عزیز. (از اقرب الموارد). عزیز. گرامی . رجوع به عزیز شود.
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ ع َزز ] (ع مص ) غالب آمدن بر کسی درمعازّة. (از منتهی الارب ). در معارضه ٔ ارجمندی و بزرگی ، بر کسی غالب شدن . (از اقرب الموارد). غلبه کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ). || با هم چیرگی کردن در خطاب . (از منتهی الارب ). غلبه کردن کسی را...
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ ع َزْزَ ] (ع فعل ) کلمه ٔ فعل که بیشتر در دعا استعمال کنند، یعنی باجلال و مجلل و سربلند باد. (ناظم الاطباء).و این فعل در ترکیب بکار رود چون عز اسمه و عز نصره و عز و جل . رجوع به این ترکیبات در ردیف خود شود.
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ ع ِزز ] (اِخ ) قلعه ای است به روستای بردعة. (منتهی الارب ). قلعه ای است در رستاق بردعة از نواحی اَران . (از معجم البلدان ).
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ ع ِزز ] (ع اِمص ) ارجمندی . مقابل ذل . (از منتهی الارب ). خلاف ذل . (اقرب الموارد). عزت و ارجمندی . (غیاث اللغات ) : دریغ فر جوانی و عز اوی دریغعزیز بودم از این پیش همچنان سپریغ. شهید بلخی .بماناد جاوید در عز و نازازو دور چشم بد و بی نیاز. فردو...
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ ع ِزز ] (ع مص ) ارجمندگردیدن . (از منتهی الارب ). ارجمند شدن . (المصادر زوزنی ). عزیز شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (از اقرب الموارد). || قوی شدن بعدِ خواری . (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). قوی شدن . (تاج المصادر بیهقی ). || ضعیف شدن . (تاج ...
-
عز
لغتنامه دهخدا
عز. [ع ِزز ] (اِخ ) نام دختر هیثم بن محمدبن هیثم ، که از زنان محدث و صالح قرن ششم هجری بوده است . وی حدیث را نزد سلیمان بن ابراهیم حافظ آموخت ، و سمعانی نام او را آورده است . (از اعلام النساء از التحبیر سمعانی ).
-
واژههای مشابه
-
عز اسمه
لغتنامه دهخدا
عز اسمه . [ ع َزْ زَس ْ م ُه ْ / م ُ هَُ ] (ع جمله ٔفعلیه ٔ دعایی ) جمله ٔ دعائی مرکب از فعل و فاعل ، به معنی نام او عزیز و ارجمند باد. جمله ٔ دعایی که معمولاً پس از ذکر نام خداوند آرند. ثنائی که پس از بردن نام خدای تعالی آرند. ذکری که پس از بردن نام...
-
عز المقدسی
لغتنامه دهخدا
عز المقدسی .[ ع ِزْ زُل ْ م َ دِ ] (اِخ ) عبدالعزیزبن علی بن ابی العز بکری تیمی قرشی بغدادی مقدسی . قاضی و فقیه دمشق در قرن هشتم و نهم هجری . رجوع به عبدالعزیز... شود.
-
عز ذکره
لغتنامه دهخدا
عز ذکره . [ ع َزْ زَ ذِ رُه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) مرکب از فعل عز + فاعل آن (ذکر). گرامی است یاد او. عزیز است نام او. تسبیحی است که پس از نام خدای تعالی آرند : توفیق صلح خواهیم از ایزد عز ذکره . (تاریخ بیهقی ص 72). وصیت کنم شما را که خدای عز ذ...
-
عز شأنه
لغتنامه دهخدا
عز شأنه . [ ع َزْ زَ ش َءْ ن ُه ْ / ن ُ هَُ ] (ع جمله ٔ فعلیه ٔ دعایی ) مرکب از فعل عز + شأن (فاعل ) + ه . عزیز است شأن او. ارجمند است مقام وی ، و آن را در نعت خداوند آرند. رجوع به عَزَّ شود : پیوسته در رعایت بندگان حضرت عزت عز شأنه ناقص الغایه س...
-
عز علیک
لغتنامه دهخدا
عز علیک . [ ع َزْ زَ ع َ ل َ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) عزت بر تو باد : نیش بگرفت و گفت عز علیک این چنین دست را که یارد خست .عنصری .
-
عز علیه
لغتنامه دهخدا
عز علیه . [ ع َزْزَ ع َ ل َی ْه ْ ] (ع جمله ٔ فعلیه ) عزت بر او باد، و در شاهد ذیل بطور تمسخر به کار رفته است : منم از قاضیان مشارالیه وآن دگر ... ماست عز علیه .انوری .