کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عريض پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عریض
لغتنامه دهخدا
عریض . [ ع َ ] (اِخ ) تپه ای است بسوی نیر بنی غاضرة. و گویند کوهی است . و گویند نام یک وادی است . و گویند جایگاهی است در نجد. (از معجم البلدان ).
-
عریض
لغتنامه دهخدا
عریض . [ ع َ ] (ع ص ) پهناور. (منتهی الارب ). خلاف طویل . (از اقرب الموارد). باپهنا. دارای عرض زیاد. پهن . پهناور. (فرهنگ فارسی معین ). عُراض . (اقرب الموارد). و رجوع به عُراض شود. ج ، عِراض . (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : به تخته های عریض ترتیب دا...
-
عریض
لغتنامه دهخدا
عریض . [ ع َ رِی ْ ی ِ ] (اِخ ) دهی از دهستان میربچه ٔ بخش رامهرمز شهرستان اهواز. سکنه ٔ آن 110 تن . آب آن ازرودخانه ٔ گوپال . محصول آن غلات ، برنج ، کنجد و بزرک است . ساکنان این ده از طایفه ٔ زبید هستند و آن را «بنه زبید» هم نامند. (از فرهنگ جغرافیا...
-
عریض
لغتنامه دهخدا
عریض . [ ع ِرْ ری ] (ع ص ) کسی که شر و فساد پیش آرد مردم را، و آنکه کار بی فایده کند و در پی باطل رود. (منتهی الارب ). آنکه برای مردم شر پیش آورد. (از اقرب الموارد).
-
عریض
لغتنامه دهخدا
عریض . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) وادیی است به مدینه و در آن شتران اهل مدینه باشند. (منتهی الارب ). یک وادی است در مدینه و نام آن در غزوات آمده است . (از معجم البلدان ). دیهی است از دیههای مدینه به یک فرسخی آن ، و این ده ملک باقر علیه السلام بوده است و صادق ع...
-
عریض شدن
لغتنامه دهخدا
عریض شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) پهن شدن . پهناور شدن . فسیح شدن . عرض پیدا کردن . اتساع یافتن . متسع شدن . باپهنا گشتن . و رجوع به عریض شود.
-
عریض کردن
لغتنامه دهخدا
عریض کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) پهن کردن . باوسعت کردن . واسع کردن .متسع ساختن . توسعه دادن . اتساع دادن . سعه دادن . وسعت دادن . فسیح کردن . عرض دادن . و رجوع به عریض شود.
-
نهر عریض
لغتنامه دهخدا
نهر عریض . [ ن َ رِ ع َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان قصبه ٔ نصار بخش قصبه ٔ معمره ٔ شهرستان آبادان . در 4 هزارگزی شمال غربی نهرقصر و 23 هزارگزی جنوب شرقی جاده ٔ خسروآباد به آبادان و در دشت گرمسیری واقع و دارای 280 تن سکنه است . آبش از اروندرود، محصولش ...
-
دیه عریض
لغتنامه دهخدا
دیه عریض . [ ع ُ رَ ] (اِخ ) ظاهراً قریه ای بوده است در چهارفرسنگی شهر مدینه : والی مدینه را... با جمعی انبوه از معارف و مشایخ مدینه حاضر کرد و اسماعیل را بعد از آنکه از دیه عریض که بر چهارفرسنگی شهر است و آنجا وفات کرده بود بر دوشهای مردمان بشهر آور...
-
ام عریض
لغتنامه دهخدا
ام عریض . [ اُم ْ م ِ ع َ ] (ع اِ مرکب ) کفتار. (از المرصع).
-
جستوجو در متن
-
عرضان
لغتنامه دهخدا
عرضان . [ ع ِ / ع ُ ] (ع ص ، اِ) ج ِ عَریض . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عریض شود.
-
سلطحة
لغتنامه دهخدا
سلطحة. [ س َ طَ ح َ ] (ع ص ) عریض و پهناور. جاریة سلطحة؛ دختر عریض و پهناور. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
سلاطح
لغتنامه دهخدا
سلاطح . [ س ُ طِ ] (ع ص ) پهناور. (آنندراج ). عریض . (اقرب الموارد). پهن و عریض و فراخ . (ناظم الاطباء).
-
وأن
لغتنامه دهخدا
وأن . [ وَءْن ْ ] (ع ص ) پهن . عریض . (از منتهی الارب ). هر چیز عریض . (از اقرب الموارد). || مرد پهن تن . (منتهی الارب ). رجل عریض . و هی وأنة. (اقرب الموارد).