کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عروس تعریفی پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عروس پرده
لغتنامه دهخدا
عروس پرده . [ ع َ س ِ پ َ دَ / دِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کاکنج ، که نوعی گیاه است . عروس پشت پرده . عروسک پس پرده . عروسک پشت پرده . عروس در پرده . رجوع به کاکنج شود. قسمی از گل سرخ یاقوتی رنگ و هر چیز که به رنگ آن بود. (ناظم الاطباء).
-
عروس دریایی
لغتنامه دهخدا
عروس دریایی . [ ع َ س ِ دَرْ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) جانوری است سخت پوست از شاخه ٔ بندپاییان و از رده ٔ سخت پوستان و جزو راسته ٔ ده پاییان ، که دارای شکم نسبةً بزرگی است و انتهای بدنش به یک پره ٔ شنای قوی بنام تلسن ختم میشود. این جانور کاملاً شبیه ...
-
عروس شدن
لغتنامه دهخدا
عروس شدن . [ ع َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) به همسری مردی درآمدن دختر یا زن . (فرهنگ فارسی معین ).
-
عروس آرا
لغتنامه دهخدا
عروس آرا. [ ع َ ] (نف مرکب ) عروس آرای . عروس آراینده . مشاطه . رجوع به عروس آرای شود.
-
عروس آرای
لغتنامه دهخدا
عروس آرای . [ ع َ ] (نف مرکب ) عروس آرا. عروس آراینده . آنکه عروس را بیاراید و زینت دهد. مشّاطه . (دهار). ماشطة : که تو باغبان سروپیرایی و مشاطه ٔ عروس آرایی . (سندبادنامه ص 23).
-
عروس الشام
لغتنامه دهخدا
عروس الشام . [ ع َ سُش ْ شا ] (اِخ ) لقب شهر عسقلان است . (از منتهی الارب ). رجوع به عسقلان شود.
-
عروس باز
لغتنامه دهخدا
عروس باز. [ ع َ ] (نف مرکب ) شخص خوش ظاهر خودآرا. (آنندراج ). || عروسک باز. رجوع به عروسک باز و عروس بازی شود.
-
عروس بازی
لغتنامه دهخدا
عروس بازی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) بازی دختران با عروسک ها (لعبت ها). (یادداشت مرحوم دهخدا). عروسک بازی . رجوع به عروسک بازی شود. || نوعی بازی است میان دو تا چهار نفر، با چهار مهره از یک رنگ و یک مهره به رنگی دیگر در عرصه ٔ نرد. (از یادداشت مرحوم دهخدا...
-
عروس بر
لغتنامه دهخدا
عروس بر. [ ع َ ب َ ] (نف مرکب ) ساقدوش . (ناظم الاطباء).
-
عروس بری
لغتنامه دهخدا
عروس بری . [ع َ ب َ ] (حامص مرکب ) زن گرفتن . ازدواج : شاه جواب داد که مرا عروس بری به کار نیست که من خود عروسان بسیار دارم . (اسکندرنامه نسخه ٔ سعید نفیسی ).
-
عروس بینی
لغتنامه دهخدا
عروس بینی . [ ع َ ] (حامص مرکب ) خواستگاری . رفتن مادر و خواهر و دیگر کسان زنانه ٔ داماد به خانه ٔ کسان دختردار، برای گزیدن یکی از آنان پسر یا برادر یا کس دیگر خود را. رفتن زنان مرد خواستگار برای دیدن و پسندیدن یا رد کردن دختری یا زنی . (یادداشت مرحو...
-
عروس پرست
لغتنامه دهخدا
عروس پرست . [ ع َ پ َ رَ ] (نف مرکب ) عروس پرستنده . دوستدارنده ٔ عروس : نوعروسان گرفته شمع به دست شاه نوتخت شد عروس پرست .نظامی .
-
عروس خانه
لغتنامه دهخدا
عروس خانه . [ ع َ ن َ / ن ِ ] (اِ مرکب ) جایی که محل عروسی است . خانه ای که در آن عروسی برپاست . (فرهنگ فارسی معین ). خانه ٔ عروس . بیت العروس . رجوع به بیت العروس شود.
-
عروس درپرده
لغتنامه دهخدا
عروس درپرده . [ ع َ دَ پ َ دَ / دِ ] (اِ مرکب ) دوایی است که آن را کاکنج گویند. تخم آن را تا هفت روز هر روز هفت عدد هر زنی که بخورد هرگز آبستن نگردد. (برهان ) (آنندراج ). کاکنج .(منتهی الارب ). حب اللهو. (یادداشت مرحوم دهخدا). گیاهی است که میوه ٔ سرخ...
-
عروس کردن
لغتنامه دهخدا
عروس کردن . [ ع َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) زن یا دختری راشوی دادن . زن یا دختری را به خانه ٔ شوهر فرستادن .