کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرنة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرنة
لغتنامه دهخدا
عرنة. [ ع َ رِ ن َ ] (ع ص ) ستور کفیده پا و موی رفته پا. (منتهی الارب ) (آنندراج ). || اسب عرن زده . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
-
عرنة
لغتنامه دهخدا
عرنة. [ ع ِ ن َ ](ع اِ) رگهای بینی . (منتهی الارب ). رگها و عروق عرتن . (از اقرب الموارد). || چوب درخت ظمخ . (منتهی الارب ). واحد «عرن » و آن درخت ظِمح می باشد که به شکل درخت دلب و چنار است و چوب گازران را از آن می برند و در زمین فرومی کنند تا لباس ر...
-
عرنة
لغتنامه دهخدا
عرنة. [ ع ُ رَ ن َ ] (اِخ ) (بطن ...) وادیی است که در کنار عرفات . و گویندآن مسجد عرفه و تمام مسیل است . (از معجم البلدان ). جایی است در عرفات ، و آن موقف نیست . (منتهی الارب ).
-
عرنة
لغتنامه دهخدا
عرنة. [ ع ُ ن َ ] (ع اِ) عَرن . عِران . بیماری مذکور در «عرن ». (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). رجوع به عَرَن شود.
-
واژههای همآوا
-
ارنت
لغتنامه دهخدا
ارنت . [ اُ رُ ] (اِخ ) شوهر ردگونه دختر اردشیر دوم هخامنشی . (ایران باستان ص 1154 و 1158).
-
ارنط
لغتنامه دهخدا
ارنط. [ اُ رُ ] (اِخ ) (نهرالَ ....) رجوع به اُرُند شود.
-
جستوجو در متن
-
عرن
لغتنامه دهخدا
عرن . [ ع َ رَ ] (ع مص ) «عرن » برآمدن در پای ستور. (از ناظم الاطباء). عرنت الدابة، آن چارپا دچار «عرنة» شد. (از اقرب الموارد).
-
طمح
لغتنامه دهخدا
طمح . [ طِ م َ ] (ع اِ)درختی است (گویند هو بالظاء و الخاء المعجمتین و غلط، ابن عباد). (منتهی الارب ). درختی است که بدان دباغی کنند پوست را و چرم بدان سرخ برآید، و آن را عرنه نیز گویند. || یکی از دو گونه ثمر جوذر.
-
عرون
لغتنامه دهخدا
عرون . [ ع َ ] (ع ص ) ستور کفیده و موی رفته دست و پا. و اسب «عرون »زده . (منتهی الارب ). ستور کفیده دست و پای و موی رفته . اسب «عرنة»زده . (ناظم الاطباء). دابه که به بیماری «عِران » دچار شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به عَرَن شود.
-
الیة
لغتنامه دهخدا
الیة. [ اَل ْ ی َ ] (اِخ ) نام آبی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). از آبهای متعلق به بنی سُلَیم ، و اصمعی «ابن الیة» آورده است . شاعر گوید:و من یتداع الجو بعد مناخناو ارماحنا، یوم ابن الیة، یجهل کأنّهم ُ مابین الیة غدوةو ناصفة الغراء هدی مجلل .نصر گوید...
-
عرن
لغتنامه دهخدا
عرن . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آب بسیار. (منتهی الارب ). غَمَر. (اقرب الموارد). || بوی طبیخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عِرن . رجوع به عِرن شود. || دود. (منتهی الارب ). دخان . (اقرب الموارد). || درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب ). درختی است...
-
عرفات
لغتنامه دهخدا
عرفات . [ ع َ رَ ] (اِخ ) آنجا که حج کنند. (السامی ). موقف حاج است در روز نهم ذی الحجة به فاصله ٔ دوازده میلی مکه . (از مقدمه ٔ لغت میرسید شریف جرجانی ). جای توقف کردن حاجیان به منی . (یادداشت مؤلف ). نام جای ایستاده شدن حاجیان به روز عرفه که روز حج...
-
دود
لغتنامه دهخدا
دود. (اِ) جسمی بخارشکل شبیه به ابر که از اجسام در حین احتراق متصاعد می گردد. (ناظم الاطباء). جسمی تیره و بخاری شکل و شبیه ابر که به سبب سوختن اشیاء پدید آید و به هوا رود. بخاری تیره که از سوخته خیزد. (یادداشت مؤلف ). ترجمان دخان ، و زلف و گیسو و سنب...