کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرن پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرن
لغتنامه دهخدا
عرن . [ ع َ ] (ع مص ) «عران » نهادن بر بینی شتر. (از منتهی الارب ). برس اندر بینی شتر کردن . (تاج المصادر بیهقی ). برس در بینی شتر کردن . (المصادر زوزنی ). عرن البعیر؛ در بینی شتر «عران »چوب قرار داد. (از اقرب الموارد). || بدرد آمدن بینی از عران . (ا...
-
عرن
لغتنامه دهخدا
عرن . [ ع َ ] (اِ) چیزی است در پهلوی دست و پای اسب نزدیک به زانو بمانند چرم می شود و روزبروز بلندتر می گردد. و عرب آن را اعظم السبق می گوید. بخور آن تب ربع را نافع است . (از برهان ).اسم عربی زوایدی است که در حوالی سم و زانوی اسب و شتر باشد. در مزاج و...
-
عرن
لغتنامه دهخدا
عرن . [ ع َ رَ ] (ع اِ) آب بسیار. (منتهی الارب ). غَمَر. (اقرب الموارد). || بوی طبیخ . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). عِرن . رجوع به عِرن شود. || دود. (منتهی الارب ). دخان . (اقرب الموارد). || درختی است که بدان پوست پیرایند. (منتهی الارب ). درختی است...
-
عرن
لغتنامه دهخدا
عرن . [ ع َ رَ ] (ع مص ) «عرن » برآمدن در پای ستور. (از ناظم الاطباء). عرنت الدابة، آن چارپا دچار «عرنة» شد. (از اقرب الموارد).
-
عرن
لغتنامه دهخدا
عرن . [ ع َ رِ ] (ع ص ) هر که لازم گیرد جزار یا قسمت کننده را، چندانکه او را بخوراند گوشت شتر را. (منتهی الارب ). کسی که لازم گیرد یاسر را تابخورد از گوشت جزور. (ناظم الاطباء). کسی که «یاسر» و قسمت کننده ٔ گوشت شتر را ملازم شود تا از «جزور» و شتر کشت...
-
عرن
لغتنامه دهخدا
عرن . [ ع ِ ] (ع اِ) بوی طبیخ . (منتهی الارب ) (ازاقرب الموارد). بوی طبیخ یا بطیخ . (ناظم الاطباء).
-
عرن
لغتنامه دهخدا
عرن . [ ع ُ رُ ] (ع اِ) ج ِ عَرین . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به عرین شود. || ج ِ عرینة. (ناظم الاطباء). رجوع به عرینة شود.
-
واژههای همآوا
-
آرن
لغتنامه دهخدا
آرن . [ رُ ] (یونانی ، اِ) گیاهی است که آن را لوف گویند. قسم بزرگ آن لوف الکبیر و شجرةالتنین و آرن مطلق ، و قسم کوچک آن لوف الصغیر و خبزالقرود و آذان الفیل و پیلگوش و فیلغوش و فیلگوش و فیلجوش و رجل العجل ، و قسم دیگر آن لوف الحیه و دراقیطون و لوف مست...
-
آرن
لغتنامه دهخدا
آرن .[ رَ ] (اِ) بندگاه میان ساعد و بازو از برون سوی یعنی جانب وحشی . آرنج . وارن . رونکک . مرفق : زمانی دست کرده جفت رخسارزمانی جفت زانوکرده آرن .آغاجی .
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اَ ] (ع مص ) بدندان گزیدن . (از ناظم الاطباء).
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اَ رَ ] (ع مص ) شادمان شدن . شادی . نشاط. نشاطی شدن . (زوزنی ). نشاط و خرمی کردن . (آنندراج ). نشاطمند و خرم شدن . اِران . اَرین .
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اَ رِ ] (اِخ ) اسب عُمَیْربن جَبَل بَجَلی . (منتهی الارب ).
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اَ رِ ] (ع ص ) شادان . شاد. شادمان . (آنندراج ). || اشتر نشاطکننده . (کنزاللغات ).
-
ارن
لغتنامه دهخدا
ارن . [ اَرْ رَ ] (اِ) بلغت زند و پازند گوسفند ماده را گویند که میش باشد. (برهان ). اَرَشن .