کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرق گرفتن از پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
واژههای مشابه
-
عرق آصف
لغتنامه دهخدا
عرق آصف . [ ع ِ ق ِ ص ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) بیخ کبر است . (مخزن الادویه ).
-
عرق الحجر
لغتنامه دهخدا
عرق الحجر. [ ع ِ قُل ْ ح َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) به اصطلاح اکسیریان ، مقطر موی سر انسان است . (مخزن الادویه ).
-
عرق الذهب
لغتنامه دهخدا
عرق الذهب . [ ع ِ قُذْ ذَ هََ ] (ع اِ مرکب ) دارپلپل . دارفلفل . فلفل دراز. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به دارفلفل و فلفل دراز شود.
-
عرق الزبیب
لغتنامه دهخدا
عرق الزبیب . [ ع ِ قُزْ زَ ] (ع اِ مرکب ) مویز آب است . (مخزن الادویه ).
-
عرق الکافور
لغتنامه دهخدا
عرق الکافور. [ ع ِ قُل ْ ] (ع اِ مرکب ) زرنباد است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). به لغت اهل مکه ٔ مشرفه زرنباد است . (مخزن الادویه ). رجوع به زرنباد شود.
-
عرق خبیث
لغتنامه دهخدا
عرق خبیث . [ ع َ رَ ق ِ خ َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) عرق انگلیسی ، که نوعی مرض است . رجوع به عرق انگلیسی شود.
-
عرق زدن
لغتنامه دهخدا
عرق زدن . [ ع َ رَ زَ دَ] (مص مرکب ) عرق گل یا گلاب به خود زدن : تو خود به کمال و لطف آراسته ای پیرایه مکن عرق مزن عود مسوز.سعدی .
-
عرق مدینی
لغتنامه دهخدا
عرق مدینی . [ ع ِ ق ِ م َ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رشته . (مهذب الاسماء). پیوک . عرق مدنی . رجوع به عرق مدنی شود.
-
عرق یابس
لغتنامه دهخدا
عرق یابس . [ ع َ رَ ق ِ ب ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قلفونیا است ، که به فارسی زنگباری نامند. (مخزن الادویه ).
-
عرق آور
لغتنامه دهخدا
عرق آور. [ ع َ رَ وَ ] (نف مرکب ) آنچه باعث خارج شدن عرق گردد. دواها که تولید خوی و عرق کنند. مثلا" گویند: آسپرین عرق آور است . (یادداشت مرحوم دهخدا). مُعِّرق .
-
عرق الانجبار
لغتنامه دهخدا
عرق الانجبار. [ ع ِ قُل ْ اَ ج َ ] (ع اِ مرکب ) بیخ انجبار. (تحفه ٔ حکیم مؤمن ) (مخزن الادویه ). رجوع به انجبار شود.
-
عرق الجبال
لغتنامه دهخدا
عرق الجبال . [ ع ِ قُل ْ ج ِ ] (ع اِ مرکب ) قفر است .(تحفه ٔ حکیم مؤمن ). مومیایی است . (مخزن الادویه ).
-
عرق الزعفران
لغتنامه دهخدا
عرق الزعفران . [ ع ِ قُزْ زَ ف َ ] (ع اِ مرکب ) عروق الصفر است که عروق الصباغین و به فارسی زردچوبه و به هندی هلدی گویند. (مخزن الادویه ).
-
عرق السوس
لغتنامه دهخدا
عرق السوس . [ ع ِ قُس ْ س ] (ع اِمرکب ) اصل السوسه است . (مخزن الادویه ) (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). ریشه ٔ شیرین بیان . رجوع به شیرین بیان شود.- عرق السوس البلدی ؛ بَطَرة. (یادداشت مرحوم دهخدا). رجوع به بطرة شود.
-
عرق الشجر
لغتنامه دهخدا
عرق الشجر. [ ع ِ رَ قُش ْ ش َ ج َ ] (ع اِ مرکب ) صمغاست . (مخزن الادویه ). علک . (یادداشت مرحوم دهخدا).