کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرقة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرقة
لغتنامه دهخدا
عرقة. [ ع َ رَ ق َ ] (ع اِ) چوب میان دو ساق دیوار در پهن نهاده . (منتهی الارب ). چوبی که درمیان دو ساق دیوار در پهنا نهاده باشند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || یک رسته از خشت و بنا. (منتهی الارب ). یک صف و ردیف از خشت و آجر و سنگ در دیوار. گوی...
-
عرقة
لغتنامه دهخدا
عرقة. [ ع َ رِ ق َ / ع َ رَ ق َ ] (اِخ ) نام مادر حبان است و حبان کسی است که در روزخندق بر سعدبن معاذ رضی اﷲ عنه تیر انداخت ، «عرقة» لقب مادر اوست که قلابة نام داشت . (از منتهی الارب ).
-
عرقة
لغتنامه دهخدا
عرقة. [ ع َ ق َ ] (اِخ ) از نواحی روم است و سیف الدوله با مردم آنجا جنگیده است . و نام آن به همین صورت در شعر ابوفراس آمده است . (از معجم البلدان ). و ظاهراً همان عِرقة است . رجوع به عِرقة شود.
-
عرقة
لغتنامه دهخدا
عرقة. [ ع َ ق َ ] (ع اِ) راه در کوه . (منتهی الارب ). راهها در کوهها. (از اقرب الموارد).
-
عرقة
لغتنامه دهخدا
عرقة. [ ع ِ رِ ق َ ] (اِخ ) از قری و دههای یمامة است ، در جنگ مسیلمة،در صلح خالدبن ولید داخل نشد. (از معجم البلدان ).
-
عرقة
لغتنامه دهخدا
عرقة. [ ع ِ ق َ ] (اِخ ) شهری است در چهارفرسخی مشرق طرابلس ، و آن آخرین شهر از اعمال دمشق باشد. شهری است در دامنه ٔ کوه و با دریا در حدود یک میل فاصله دارد. و بر کوه آن قلعه ای است از آن همین شهر. و گویند آن شهری است از عواصم مابین رفنیة و طرابلس . و...
-
عرقة
لغتنامه دهخدا
عرقة. [ ع ِ ق َ ] (ع اِ) بن و بیخ . یا اصل مال . یا بیخ درخت که از آن بیخهای دیگر برآید. (منتهی الارب ). اصل ، و گویند اصل مال ، و گویند ریشه ٔ درخت که ریشه های دیگر از آن منشعب میشود. (از اقرب الموارد). ج ، عِرقات و عِرَق . (اقرب الموارد). عرقاة. رج...
-
عرقة
لغتنامه دهخدا
عرقة. [ ع ُ رَ ق َ ] (ع ص ) مرد بسیارخوی . (منتهی الارب ). بسیارعرق . (از اقرب الموارد). عُرَق . رجوع به عُرَق شود.
-
واژههای مشابه
-
عرقه
لغتنامه دهخدا
عرقه . [ ع َ ق َ / ق ِ ] (ص ) در اصطلاح عامه ٔ مردم ، آدم ناقلا و بدجنس و زرنگ . (فرهنگ لغات عامیانه ). ارقه . (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به ارقه شود.
-
واژههای همآوا
-
ارقط
لغتنامه دهخدا
ارقط. [ اَ ق َ ] (اِخ ) حمیدبن مالک . وی بعلت آثاری که بچهره داشت به ارقط ملقب گردید و او شاعر اسلامی مجید است و مردی بخیل بود.ابوعبیده گوید: بخیلان عرب چهاراند: حطیئة و حمید ارقط و ابوالاسود الدؤلی و خالدبن صفوان . ارقط راست :قد اغتدی و الصُبح محمَ...
-
ارقط
لغتنامه دهخدا
ارقط. [ اَ ق َ ] (ع ص ، اِ) پیسه . (منتهی الأرب ). سیاه و سفید. آنکه نقطه های سپید و سیاه دارد. سیاه با خالهای سپید. آنچه بر او نقشهای سیاه سپید باشد. هر سیاهی که در آن نقطه های سپید باشد. || سیاه خجک سپیدی آمیخته . مؤنث : رَقْطاء. (منتهی الأرب )....
-
جستوجو در متن
-
عرقی
لغتنامه دهخدا
عرقی . [ ع ِ ] (اِخ )خانواده ای از اهل کنعان که در عرقة ساکن بودند، و عرقة در نزد تل عرقة به شمال طرابلس واقع، که پرستندگان عشتاروت در اینجا بودند. (از قاموس کتاب مقدس ).