کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
نتایج زیر ناقص است. برای مشاهدهٔ موارد بیشتر روی دکمه کلیک نمایید. جستوجوی بیشتر
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرعر پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
ارار
لغتنامه دهخدا
ارار. [ اِ ] (ع اِ) اَرّ. شاخی از درخت خاردار که آن را بر زمین زده نرم کنند و تر کرده و نمک بر آن پاشیده در زهدان ماده شتر داخل نمایند تا مانع لقاح دفع گردد. (منتهی الارب ).
-
جستوجو در متن
-
طاغا
لغتنامه دهخدا
طاغا. (اِ) عرعر.
-
ادفوس
لغتنامه دهخدا
ادفوس .[ ] (اِ) بیونانی عرعر است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ).
-
اروج
لغتنامه دهخدا
اروج . [ اَ ] (اِ) درخت سرو کوهی و عرعر.
-
غان غان
لغتنامه دهخدا
غان غان . (اِ صوت ) نقل صوت خر. عَرعَر. عان عان .
-
فلورا
لغتنامه دهخدا
فلورا. [ ] (اِ) به سریانی اسم عرعر است . (فهرست مخزن الادویه ).
-
قوبارسیوس
لغتنامه دهخدا
قوبارسیوس . [ ] (معرب ، اِ) قوباری سائیس ، بمعنی عرعر. (فهرست مخزن الادویه ).
-
قوفارن میس
لغتنامه دهخدا
قوفارن میس . [ ] (معرب ،اِ) قوقاری ساسیس . عرعر. (از فهرست مخزن الادویه ).
-
عرعری
لغتنامه دهخدا
عرعری . [ ع َ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عرعر. مانند عرعر. بسان درخت عرعر.- قامت عرعری ؛ قامت آخته و راست : ترا ره نمایم که چنبر که را کن به سجده مر این قامت عرعری را. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 14). || بچه ٔ نحس و بداخلاق . عرعرو. (از فرهنگ لغات عامیان...
-
عر و عنگ
لغتنامه دهخدا
عر و عنگ . [ ع َرْ رُ ع َ ] (ترکیب عطفی ، اِ مرکب ) آواز خر. (یادداشت مرحوم دهخدا). عرعر.
-
یاسمین روی
لغتنامه دهخدا
یاسمین روی . [ س َ ] (ص مرکب ) آن که چهره ٔ لطیف دارد : یاسمین روئی که سرو قامتش طعنه بر بالای عرعر میزند.سعدی .
-
جوز ابهل
لغتنامه دهخدا
جوز ابهل . [ ج َ / جُو زِ اَ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) ابهل . ثمره ٔ عرعر. (جوهری ). رجوع به جوزالابهل شود.
-
ارزة
لغتنامه دهخدا
ارزة. [ اُ زَ ] (ع اِ) یک بنه صنوبر نر یا درخت عرعر. (منتهی الأرب ). رجوع بماده ٔ قبل شود.
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ع َ ع َ رَ ] (ع اِ) سربند شیشه . (منتهی الارب ). در بطری و گویند عَرعرة و کاء و بندی است که در بطری را با آن می بندند، و عُرعُرة در آن است . (از اقرب الموارد). و رجوع به عُرعرة شود. || پوست سر. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). || بازیچه ای ا...
-
عرعرة
لغتنامه دهخدا
عرعرة. [ ع َ ع َ رَ ] (ع مص ) برکندن چشم را. (از ناظم الاطباء). عرعر عینه ؛ چشم او را کندو یا درآورد. (از اقرب الموارد). || بیرون آوردن سربند شیشه را. (از ناظم الاطباء). عرعر صمام القارورة؛ در بطری را بیرون آورد. (از اقرب الموارد). || بجنبش آوردن چیز...