کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عرعری پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عرعری
لغتنامه دهخدا
عرعری . [ ع َ ع َ ] (ص نسبی ) منسوب به عرعر. مانند عرعر. بسان درخت عرعر.- قامت عرعری ؛ قامت آخته و راست : ترا ره نمایم که چنبر که را کن به سجده مر این قامت عرعری را. ناصرخسرو (دیوان چ تقوی ص 14). || بچه ٔ نحس و بداخلاق . عرعرو. (از فرهنگ لغات عامیان...
-
جستوجو در متن
-
جرجانی
لغتنامه دهخدا
جرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) مهدی بن حارث بن مرداس عرعری عصار. راوی بود. رجوع به تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی ص 433 شود.
-
کمال مراغی
لغتنامه دهخدا
کمال مراغی . [ ک َ ل ِ م َ ] (اِخ ) عالمی فصیح و بلیغ بود و گاهی به حسن تقاضای فطری طبعش ، شعر می گفته است . از اشعار اوست :ای شمعبرفروخته قامت چو بنگری گویی که در میان شبستان چو عرعری سلطان ملک عالم تاریکئی از آن زرین سریر و زردقبا و آتش افسری بهر چ...
-
چنبر کردن
لغتنامه دهخدا
چنبر کردن . [ چَم ْ ب َ ک َ دَ ] (مص مرکب ) چنبر ساختن . حلقه مانندی چون کمان ساختن .- از سرو چنبر کردن ؛ کنایه است از خماندن و منحنی ساختن قد راست : ز سرو دلارای چنبر کندسمن برگ را رنگ عنبرکند. فردوسی . || گرد کردن چون حلقه چیزی را. بشکل حلقه و کما...
-
رایات
لغتنامه دهخدا
رایات . (ع اِ) ج ِ رایت . (المنجد) (منتهی الارب ) (دهار) (اقرب الموارد). علم ها. (اقرب الموارد) (منتخب اللغات ) (غیاث اللغات ) (از فرهنگ نظام ). نشانه های لشکر. (آنندراج ) (منتخب اللغات ) : ور دگرباره به روم اندر کشی رایات خویش هر کجا در روم کاریزی ب...
-
هنوز
لغتنامه دهخدا
هنوز.[ هََ ] (ق ) تاکنون و تا حال . (برهان ) : دلم پرآتش کردی و قد و قامت کوزفرازنامد هنگام مردمیت هنوز؟ آغاجی .هنوز از لبت شیر بوید همی دلت ناز و شادی بجوید همی . فردوسی .بدو گفت نیرنگ سازی هنوزنگردد همی پشت شوخ تو کوز؟ فردوسی .هنوز آن کمربند نگشاده...
-
گبرک
لغتنامه دهخدا
گبرک . [ گ َ رَ ] (اِ مصغر) (از: گبر + کاف تحقیر) برای مزید استخفاف گبر را با کاف تحقیر استعمال میکردند. (مزدیسنا دکتر معین ص 395). رجوع به گبر شود. جمع این کلمه گبرکان است . مرحوم ملک الشعراء بهار در تاریخ سیستان ص 16 حاشیه ٔ 2 آرد: غالب مورخین و شع...
-
عرعر
لغتنامه دهخدا
عرعر. [ ع َ ع َ ] (ع اِ) درخت سرو کوهی است . گویند میان آن درخت و نخل خرما عداوت است و یک جا نرویند. (برهان قاطع). درخت سرو پیوسته سبز، فارسی است . (منتهی الارب ). درختی است از قسم سرو، و این در اصل فارسی است . (آنندراج ). درختی است که قسمی از سرو با...
-
رسن
لغتنامه دهخدا
رسن . [ رَ س َ ] (ع اِ) ریسمان ، و با تازی مشترکست . (از شعوری ج 2 ص 12). ریس (در تداول مردم قزوین ). (ناظم الاطباء). ریسمان . حبل . (ترجمان القرآن ) (دهار) (ناظم الاطباء). ریسمانی که بدان چیزهارا می بندند، در سنسکریت رشتابه معنی رسن است . (فرهنگ نظا...
-
لطیف
لغتنامه دهخدا
لطیف . [ ل َ ] (ع ص ) باریک . ریزه . نازک . مقذذ. (منتهی الارب ). به غایت نازک . (منتخب اللغات ). || به غایت نیکو. نغز. (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ) : چون لطیف آمد به گاه نوبهاربانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز. رودکی .بت اگرچه لطیف دارد نقش به بر دو رخ...
-
ماندن
لغتنامه دهخدا
ماندن . [ دَ ] (مص ) توقف کردن . (ناظم الاطباء). توقف کردن . درنگ کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). ایرانی باستان ، من . پهلوی ، ماندن . پارسی باستان و اوستا، من (انتظار کشیدن ). پهلوی ، مانیشتن ، مانیشن . پازند، ماندن . ارمنی ، منام (ماندن ، انتظا...