کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عربی دان پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عربی دان
لغتنامه دهخدا
عربی دان . [ ع َ رَ ] (نف مرکب )داننده ٔ عربی . عالم به علوم عرب . واقف به لغت عرب . که فنون و علوم عرب و لغت آن داند. زبان عرب شناس . زبان عرب دان . دانا به لغت تازی . دانشمند به لغت عرب .
-
واژههای مشابه
-
گرهن عربی
لغتنامه دهخدا
گرهن عربی . [ گ ِ رِ ع َ رَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان وراوی بخش کنگان ، کنار راه مالرو گله دار به وراوی . هوای آن گرم و دارای 64 تن سکنه است . آب آنجا از چاه و باران تأمین میشود. محصول آن غلات و خرما و تنباکو و شغل اهالی زراعت است . (فرهنگ جغرافیائ...
-
صمغ عربی
لغتنامه دهخدا
صمغ عربی . [ ص َ غ ِ ع َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) صمغ اعرابی . صمغ درخت طلح است . صاحب اختیارات بدیعی آرد: بهترین صمغهابود و نیکوترین او آن بود که صافی بود و چوب اندک داشته باشد و سپید و شفاف بود و چون در آب نهند زود بگدازد و طبیعت آن معتدل بود و...
-
عربی پاشا
لغتنامه دهخدا
عربی پاشا. [ ع َ رَ ] (اِخ ) پیشوای انقلاب عربی است . به سال 1250 هَ . ق . در یکی از دهات مصر متولد شد.تحصیلات خود را در مدرسه ٔ الازهر بپایان رسانید. به سال 1281 وارد نظام شد و به درجه ٔ قائمقامی رسید در زمان توفیق پاشا فرمانده ٔ قوای جهاد علیه بیگا...
-
عربی زاده
لغتنامه دهخدا
عربی زاده . [ ع َ رَ دَ / دِ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) آنکه نژاد از عرب دارد. زاده ٔ عرب . فرزند عرب : مولای من است آن عربی زاده ٔ حُرکاخر بدهان ِ حلو میگوید مر.سعدی .
-
عربی وار
لغتنامه دهخدا
عربی وار. [ ع َ رَ ] (ص مرکب ) همچون عرب . به سان عرب . عرب مانند. عرب کردار. همانند عرب : شب عربی وار بود بسته نقاب بنفش از چه سبب چون عرب نیزه کشید آفتاب .خاقانی .
-
علی عربی
لغتنامه دهخدا
علی عربی . [ ع َ ی ِ ع َ رَ ] (اِخ ) ابن عمر عربی .مدرس . متوفی در حدود سال 980 هَ . ق . او را رساله ای است در علم بدیع. (از معجم المؤلفین ج 7 ص 158).
-
علی عربی
لغتنامه دهخدا
علی عربی . [ ع َ ی ِ ع َ رَ ] (اِخ ) نام وی در هدیة العارفین بصورت «علی بن عبداﷲ عربی حلی ، مشهور به ابن لجام و ملقب به علاءالدین » آمده است .وی اصولی و فقیه و محدث و مفسر بود و از سایر علوم عقلی و شرعی اطلاع داشت و در شهر حلب میزیست . و در سال 901 ه...
-
هاشم عربی
لغتنامه دهخدا
هاشم عربی . [ ش ِ م ِ ع َ رَ ] (اِخ ) از مترجمین و مؤلفین مصری . از اوست : «مقالة فی الاسلام » که ترجمه ای است از یک متن انگلیسی که جرجس سال مؤلف انگلیسی آن را تألیف کرده است . هاشم بر ترجمه ٔ این کتاب حواشی و تعلیقاتی افزوده . و نیز ذیلی بر کتاب ...
-
ابن عربی
لغتنامه دهخدا
ابن عربی . [ اِ ن ُ ع َ رَ ] (اِخ )ابوبکر محیی الدین محمدبن علی حاتمی طائی اندلسی . یکی از اعاظم حکمای صوفیه . مولد او در سال 560 هَ .ق .بمرسیه . در هشت سالگی با کسان خویش باشبیلیه رفته و مقدمات علم در آنجا فراگرفته و سپس نزد دانشمندان بزرگ محل مانند...
-
زبان عربی
لغتنامه دهخدا
زبان عربی . [ زَ ن ِ ع َ رَ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) رجوع به عرب و عربی شود.
-
قسط عربی
لغتنامه دهخدا
قسط عربی . [ ق ُ طِ ع َ رَ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) قسط شیرین است . (تحفه ٔ حکیم مؤمن ). رجوع به قُسط شود.
-
ملولی عربی
لغتنامه دهخدا
ملولی عربی . [ م َ ی ِ ع َ رَ ] (اِخ ) تیره ای از طایفه ٔ خدیوی ممسنی فارس . (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 90).
-
ابوبکربن عربی
لغتنامه دهخدا
ابوبکربن عربی . [ اَ بو ب َ رِ ن ِ ع َ رَ ] (اِخ ) رجوع به ابن العربی ابوبکر محمد و ابن عربی ابوبکر محیی الدین محمد شود.