کاربر عزیز نسخه جدید واژهیاب در دسترس است. در تاریخ ۳۰ اردیبهشت فعالیت این نسخه از سایت متوقف خواهد شد و نسخه جدید جایگزین میگردد. اگر از دفترواژه استفاده میکردید لازم است از آن بکاپ تهیه فرمایید چرا که این مورد به نسخه جدید منتقل نخواهد شد.
خطای سرور
متأسفانه سرور با خطا مواجه شد. مشکل را بررسی میکنیم و به زودی حل خواهیم کرد.
عربدة پیدا نشد!
- از درستی املای واژهٔ نوشتهشده مطمئن شوید.
- شکل سادهٔ لغت را بدون نوشتن وندها و ضمایر متصل بنویسید.
- این جستوجو را در فرهنگهای دیگر انجام دهید.
-
جستوجوی دقیق
-
عربدة
لغتنامه دهخدا
عربدة. [ ع َ ب َ دَ ] (ع اِمص ) بدخوئی . (منتهی الارب ). بدخلقی . (از قطر المحیط). || جنگجویی . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نبرد و پیکارو مجادله و هنگامه و غوغا و شورش . (ناظم الاطباء).- عربده آوردن ؛ داد و بیداد راه انداختن . بانگ و فریاد کشیدن . با...
-
عربدة
لغتنامه دهخدا
عربدة. [ ع ُ رَ ب ِ دَ ] (ع ص ) عُرَبِد. رجوع به عُرَبِد شود.
-
واژههای مشابه
-
عربده زدن
لغتنامه دهخدا
عربده زدن . [ ع َ ب َ دَ / دِ زَ دَ ] (مص مرکب ) فریادکشیدن . فریاد ناهنجار برآوردن . بدمستی کردن . بانگ وفریاد کردن . بانگ زدن بر روی کسی از خشم یا مستی .
-
عربده کردن
لغتنامه دهخدا
عربده کردن . [ ع َ ب َ دَ / دِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) بدمستی کردن . فریاد کردن : شحنه بود مست که آن خون کندعربده با پیرزنی چون کند. نظامی .هر که می با تو خورد عربده کردهر که روی تو دید عشق آورد. سعدی .پسرش خمر خورد و عربده کرد. (گلستان ).
-
عربده کشیدن
لغتنامه دهخدا
عربده کشیدن . [ ع َ ب َ دَ / دِ ک َ / ک ِ دَ ] (مص مرکب ) بدمستی کردن . داد و بیداد کردن . داد و بیداد راه انداختن . بانگ داشتن از خشم یا بدخویی یا مستی .
-
عربده جوی
لغتنامه دهخدا
عربده جوی . [ ع َ ب َ دَ / دِ ] (نف مرکب ) کنایه از جنگجوی و جنگ آور باشد. (آنندراج ). پرخاشجوی . ستیزه جوی و هنگامه جوی . (ناظم الاطباء) (آنندراج ). || کنایه از چاپلوس و فریب دهنده و کنایه از بازیگر و حقه باز هم هست . (آنندراج ) : هر آنکه بر رخ منظو...
-
عربده جویی
لغتنامه دهخدا
عربده جویی . [ ع َ ب َ دَ / دِ ] (حامص مرکب ) عمل عربده جو. پرخاشجویی . مجادله .
-
عربده کار
لغتنامه دهخدا
عربده کار. [ ع َ ب َ دَ / دِ ] (ص مرکب ) کس که به دوستان و هم پیالگان خود ستیزه کند.
-
عربده گر
لغتنامه دهخدا
عربده گر. [ ع َ ب َ دَ / دِ گ َ ] (ص مرکب ) فریادگر. داد و بیداد کننده .
-
واژههای همآوا
-
اربدة
لغتنامه دهخدا
اربدة. [ اَ ب َ دَ ] (اِخ ) نام ابویحیی هلالی است .
-
جستوجو در متن
-
ثکثکة
لغتنامه دهخدا
ثکثکة. [ ث َ ث َ ک َ ] (ع مص ) گول گردیدن . || عربده کردن .
-
سوار
لغتنامه دهخدا
سوار. [ س َوْ وا ] (ع ص ) عربده گر و آنکه در سر او شراب زود اثر کند و مست گردد. (آنندراج ) (منتهی الارب ). عربده کننده . (مهذب الاسماء). || سخن که در سر جای گیرد. || شیر بیشه .